۷ مطلب با موضوع «نون و القلم» ثبت شده است

جای درست

بسم الله الحکیم :) 

سلام 

- برای روزانه نویسی امروزم سررسید را باز کردم، شوکه شدم از دیدن تاریخ، بیست فروردین، اولین ماه سال جدید در سرازیری رسیدن به پایانش افتاده و من همچنان حریصانه در انتظارم تا روزگار روزها را پیاپی ببلعد و پیش برود، غافل از اینکه این روزها، این ساعت‌ها و این دقیقه‌ها برنمی‌گردد و گذشتن‌شان عمر مرا به پایانش نزدیک می‌کند. 

- امروز به این فکر می‌کردم که اگر برای فرزندپروری و زندگی و همه کارها نیت رضای خدا نداشته باشیم، چقدر به خودمان ضرر زده‌ایم.‌ با خودم قرار گذاشتم که یادم بماند هر صبح با بیدار شدنم، یادم بماند که نیت کنم برای آن روز، در همین فکرها بودم که یاد جملاتی از شهید آوینی افتادم: 

 

«کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضایت خدا. »

 

انگار کار به همین سادگی نیست که مشغول روزمرگی باشیم و روغن ریخته را نذر امامزاده کنیم ... باید تشخیص بدهیم کجای دنیا ایستاده‌ایم و وظیفه ما در این زمان و مکان چیست. و این مسأله آنقدر برای من سخت است که حتی تصور حل کردنش هم برایم محال به نظر می رسد... 

 

  • De Sire
  • شنبه ۲۰ فروردين ۰۱

ام ابیها

دخترمان را به احترام شما فاطمه صدا می‌زنیم. به یاد شما، تا همیشه ورد زبانمان باشید... شرمنده ایم که هنوز نه شما را شناخته‌ایم و نه پیرو خوبی برای‌تان هستیم. اما دل‌خوشیم به اینکه به گوشتان برسد در دل‌مان قند آب می‌شود اگر اجازه دهید مادر صدایتان کنیم...

مادرجان...

فاطمیه که می‌رسید نمی‌دانستم برای غربت شما اشک بریزم، برای جراحت‌های تن‌تان، برای دل مولاجان‌مان، یا برای رنج طفلان خردسال شما... امسال اما درد تازه ای را از شما می‌فهمم. خدا به داد دنیایی برسد که داغ محسن‌تان را بر دل‌تان نشاند... فقط باید مادر باشی تا بفهمی «قتل ما فی احشائی من حمل» یعنی چه... 

 

 

  • De Sire
  • شنبه ۲۷ آذر ۰۰

تو زیباترین آرزوی منی...

خیلی از داشته‌هایت، آرزوهای دست نیافتنیِ دیگرانند، و حتی شاید داشته‌های امروزت، رویاهای دیروزت باشند که رنگ رویا از رویشان پریده و شده اند داشتنی‌های عادی. یا زمان برایت بی اهمیتشان کرده، یا آنقدر دیر به آرزویت رسیده‌ای که بیات شده و از دهن افتاده... 

* میگوید در خانه مانده‌ای و حوصله‌ات سر رفته، اما حواست نیست که این "در خانه ماندن" آرزوی خیلی از قرنطینه‌ای هاست... به جای نق زدن برای سلامتی‌شان دعا کن

 

* یکی از اتاق‌های خانه‌شان همیشه خالیست، می‌گوید "الکی خونه دو خوابه گرفتیم"، یادش میفتد که وقتی نوجوان بود، مادرش از خانه قهر کرده بود تا از پدرش جدا شود، در خانه پدربزرگ، به سرنوشت زندگی مشترک پدر و مادرش فکر نمیکرد، با ذوق و شوق دست به کار شده بود برای تمیز کردنِ یک اتاقِ انباری‌طورِ کوچک تا بشود اتاقِ خودش، تا دیگر حسرتِ اتاقِ جدا نداشتن را نخورد ...

 

* تا وقتی از شنیدن کلمه "نه" ناراحت می‌شوید کودک باقی خواهید ماند... (از کتاب "زندگی مشترک و حد و مرزهایش" )

  • De Sire
  • پنجشنبه ۱۵ اسفند ۹۸

اندر حکایت فعالین اینستاگرام

۱‌ . ابتدا به ارایشگاه رفته و مانیکور از نوع مخصوص عروس انجام می دهد، سپس یکی از کتاب های قطوووور کتابخانه را برداشته، طوری عکس می گیرد که ناخن هایش کامل بیفتد و سپس در اینستا قرار می دهد

 

۲. یک عدد سیبیل وارد پیج خانوم بازیگر می شود که با ارایش فوووق غلیظ  در اکران مردمی فیلم ارزشی اش شرکت کرده، محوووو تماشا می شود و سپس کامنت میگذارد: اووووو چیکار کردی "آبجی"...!!!

 

۳. پسر ۲۲ ساله ای که فعاااال مجازی ست و از این طریق با صدها دختر روزانه در ارتباط است در چشمان من نگاه می کند و می گوید دیگه هر کی ازم بخواد باهاش باشم، هستم! فقط حیف شد که چند سال قبل پیشنهاد اون خانوم پولدار ۴۰ ساله را رد کردم.... 

 

 

ما هیچ ما نگاه ... 

 

 

و قل للمومنین... و قل للمومنات .....

  • De Sire
  • پنجشنبه ۴ مهر ۹۸

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان ...

توی راه، موقع اذان ظهر، یه امامزاده ای سر راهمون بود. رفتیم نماز بخونیم . سرمای زمستون بود و بخاریِ کم جونِ پراید و خاطره ی خوشِ یه اسپیلیت گنده واسم زنده ست که رنج سرما رو حسابی کم میکرد. داشتم نماز میخوندم که صدای گیرا و نافذ یه آقای مسنّی زو از قسمت مردونه شنیدم. "رب انی مغلوب فانتصر و انت خیر الناصرین" . رفت تا عمق وجودم ، احساس کردم همون جمله ایه که همیشه دلم میخواست به خدا بگم. من عاشق عربی ام و انواع دعاها رو توی قنوتم میخونم، ولی این یکی یه چیز دیگه ست ... بعدنا سرچ کردم دیدم دعای دلتنگی های حضرت نوحه . وقتی از اینکه دیوانه و جن زده خطابش میکردن به تنگ اومده بود ...

 

پی نوشت : من معتقدم هرکسی توی دعاها یه رزقی داره، رزق من توی هر برهه زمانی یه چیزی بود . یه زمانی " کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته"، یه زمانی " اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم...." و احساس میکنم رزق این روزای من همین دعاییه که توی مطلبم نوشتم . 

 

برای چالش ادعیه منتخب جناب گوارا

  • De Sire
  • دوشنبه ۲۱ مرداد ۹۸

الهی اعوذ بک ...

تقریبا دوازده سیزده ساله به نظر میرسه. شایدم بیشتر . یه شال وسط سرش انداخته. با مامانش اومده مسجد. مامانش میره نماز میخونه اون با حالت تدافعی و خشمگینانه میشینه یه کناری تا نماز مامانش تموم بشه و برن...

توی فکر فرو میرم. دوباره همون فکر همیشگی میاد سراغم. قبلنا یه جمله معروف توی ذهنم داشتم که مادری که چادریه ولی نتونسته تفکر چادری بودن رو به دخترش منتقل کنه خودشم چادرشو بهتره کنار بذاره. حالا جمله م توی ذهنم تبدیل شده به اینکه مادری که خودش نماز میخونه ولی دخترش.... الی آخر. انگشت اتهامم رو برمیگردونم سمت خودم، به خودم میگم آدمی که نماز میخونه ولی اطرافیانش نمازخون نمیشن .... الی آخر... 



پ.ن : اقای پناهیان یه جمله ای داشت با این مضمون که اگه ما نماز نخون داریم تقصیر نمازخون هاست که نتونستن به بقیه بفهمونن نمازخون بودن یعنی چی .

  • De Sire
  • جمعه ۳۱ خرداد ۹۸

شاید بهشت ...

چطور میشود بگوییم آخرتی نیست، هیچ فکر کرده ای اگر آخرتی نباشد پس تکلیف این همه آرزوهای دور و دراز که کنج دلمان خاک کرده ایم چه می‌شود؟ تکلیف این همه بغض‌هایی که آرام فروخوردیم و خم به ابرو نیاوردیم، این همه غروب ‌هایی که بقچه دلمان باز شد و  خاطره ها مثل لباس‌های چروک و کهنه، وسط بازار زندگی مان ریختند، نه قواره تنمان بودند و نه توان دور انداختنشان را داشتیم، این همه اشک‌هایی که یواشکی پاک کردیم و با خودمان گفتیم "نشد دیگه..." ... هیچ فکر کرده ای ما برای وعده دیدارمان چه نقشه ها داریم ... به خدا بگو از تمام جهانش، دلخوشم به آخرت... به صدای "دیدار به قیامت"ت که هنوز توی گوشم می پیچد ...

  



  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب