منم از خیل عظیم عاشقای پاییزم... از اونایی که دنیا تو مشتشونه وقتی روی برگا راه میرن و هندزفری توی گوششون میذارن و «یادت رد شددددد برگی افتاد از افرایی...» گوش میکنن

از اونایی که هی راه میرن و به آسمون سرک‌ میکشن و میگن «چون به درخت رسیدی به تماشا بمان، تماشا تو را به آسمان خواهد برد...» 

وای که قشنگ‌ترین تصویر دنیا رو برای من پاییز می‌سازه، هرچند ذهنم هی میخواد منو سمت بهار و سرسبزی های دلرباش بکشونه ... ولی مگه پاییز نبود که دخترکم رو گذاشت توی بغلم؟ حالا داره کم کم دو سالش میشه و برای اولین بار می‌تونه با پاهای کوچولوش توی راه رفتن روی برگا و صدای خش خش پاییزی قدما شریک بشه ... 

آره بابا، بیخیال دنیا و قیل و قال آدماش ، ... بیا با هم قدم بزنیم و من برات باباطاهر بخونم 

گل سرخم چرا پژمرده حالی؟

 ‏بیا قسمت کنیم دردی که داری

 ‏بیا قسمت کنیم، بیشش به من ده

 ‏که تو کوچک دلی، طاقت نداری ‏⁧ ...