من یک زنم، دلم که بگیرد هزار راه برای کنار آمدن با خودم دارم، مثلا میروم سراغ بِههای خشک شده روی میز و دانه دانه جمعشان میکنم و دلتنگیهایم را لابهلایشان میکارم. یا شاید بروم سراغ سیبزمینیها و با دلتنگیهایم ریزریزشان کنم و برایت دمپختک بپزم، گاهی هم آرام و بی صدا روی برگ گلها دستمال میکشم و غبار دلم را قاطی غبار برگها دور میریزم... اما راستش را بخواهی، هیچکدام از این کارها جای خورشید چشمهایت را نمیگیرد وقتی از پشت کوه غصهها سرک میکشی و شبم را صبح میکنی و نور میپاشی به دنیایم. راستش را بخواهی حتی وقتی خودم را سرگرم هزارجور کار ریز و درشت نشان نیدهم تا نفهمی دلگیر و خستهام، باز هم سرزمین بی انتهای آغوشت تنها موطن آرامشبخش این دل بی قرار است... میدانی حتی اگر برای تمام مردم ژست زنهای مستقل و قوی را بگیرم هردویمان میدانیم که پشت اقتدار من شانههای محکمیست که دلم را قرص نگه میدارد...
زنگ میزنم حالش رو بپرسم. میگه هم کلاسی بچه ش پا گرفته جلوش، بچه با صورت خورده زمین. میگم نتونی دستتو تکیه گاه کنی و با صورت زمین بخوری خیلی سخته. ناخودآگاه اشکام سرازیر میشه... از بچگیام اولین کسی بودی که میشنیدم میگفتن با صورت زمین خوردی... بدون دست ...
به همسر گفتم چه حالی میشی اگه بفهمی که تمام زندگی شخصیت یه بازی پیشرفته ی آدم فضاییا بودی و همه چیِ همه چی از اول تا آخرش ساختگی بوده ... عاقل اندر سفیه نگام کرد ولی من واقعا جدی گفتم... گاهی احساس میکنم نکنه یه شوخی ساده باشم....
این روزا انواع و اقسام احتمالات رو درباره وجود انسان توی ذهنم میبافم... وای... این فکرا از وقتی به ذهنم جریان پیدا کردن که فهمیدم ما چقدر توی دنیا کم قدر و کوچیکیم...
بعدا نوشت: دیوونه شدن توی یه برهه هایی از زندگی حق هرکسیه:))
پ.ن۱: حتی اگه به فرض محال همچین فکری درست میبود، بازم باید خالق این دنیای بی نظیر و قشنگ رو میپرستیدیم...
پ.ن۲: اینو امروز توی یه کانال علمی دیدم:
اگر بیگانگان فضایی در کهکشان آندرومدا وجود داشته باشند و با استفاده از تلسکوپى بسیار پرقدرت زمین را مشاهده کنند، هیچ نشانه اى از شهرها و تمدن بر روى زمین نخواهند دید و اگر خیلى خوش شانس باشند شاید بتوانند چند انسان اولیه را ببینند که در صحراى آفریقا پرسه مى زنند!
تمام ماههای قمری در ایران طبق تقویم پیش میروند. از جمله محرم و شعبان و رجب و غیره.
فقط رمضان را به هلول ماه متوسل میشوند.
خب پس تکلیف بقیه ماهها چه میشود؟ مثلا ایت الله سیستانی امروز را اول رجب نمیداند. اینطوری که همه مناسبتهایمان در هاله ای از ابهام است...
همیشه از اینکه تاهل از تو دورم کند میترسیدم. از این که دیگر تحویل سال کنار سفره هفت سین ساده ای ننشینم که تو با دنیایی از عشق می انداختی تا دل من خوش شود ... عزیزترینِ دنیای من ... مهم نیست سال من کنار کدام سفره تحویل شود ، تا ابد تو اولین و بزرگترین دعای سال نوی منی...
اون دختر طفل معصوم که اینجا هم گفته بودم سرطان داره، امروز اومد بهم گفت من سالمم . کلی خوشحال شدم ولی دلیلش واقعا منو شوکه کرد. سوتی های پزشکی اخه تا کجا؟ پرونده این دخترو با یه دختر دیگه عوض کردن. از روی عدم تطابق ازمایش ژنتیک پدراشون فهمیدن که اشتباه کردن. خداروشکر که هنوز طفلکی رو شیمی درمانی نکردن. و اون دختر بیچاره که مریض بوده و الکی بهش گفتن سالمی، و چه تاثیر گذاره از دست دادن فرصت و زمان توی سرطان... اینکه خونواده شاگرد من چقدر توی این مدت رنج کشیدن و هزینه کردن بماند...
این روزا زیاد از این سوتی ها میشنوم و یاد بچه های تجربی دبیرستان میفتم که به هیچ وجه جزء خوبای مدرسه نبودن و الان به لطف دانشگاه ازاد پزشکن...
بچه طفلکی کلاس چهارمی رو میخواستم بفرستم دفتر، کلی گریه کرد. واقعا نمیدونم با بچه هایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستن چجوری باید تا کرد. همش نگرانم که نکنه نباید...