به نام خدا 

 

امروز رفته بودم بیمارستان برای یه سری کارا، یه خانوم بارداری هم اومده پرونده تشکیل بده، کم سن و سال بود، باید همه سونوگرافی‌ها و آزمایشای دوران بارداری رو به ترتیب می‌چید تا اون ماما سریع اطلاعات رو وارد پرونده کنه. این کارو درست انجام نمیداد. ماما چندین بار شماتتش کرد و یه جمله ای رو تکرار کرد: "اگه یه خانوم ۴۰ ساله بودی ازت توقع نداشتم ولی تو که ۱۸ سالته چرا اینطوری هستی" 

اون خانوم هم چیزی نمی‌گفت. دوباره حیرون بین سونوگرافی‌ها دنبال بعدی می‌گشت. آخر سر آروم  به ماما گفت خانوم من درس نخوندم، پدر و مادرم از هم جدا شدن و من نتونستم درس بخونم... 

چقدر دقت نمی‌کنیم به احتمالات... خیلی براش غمگین شدم که حداقل بیست دیقه داشت این فشار رو تحمل می‌کرد تا بتونه کاری که در توانش نبود رو انجام بده... :( 

 

 

پ.ن : دوست بزرگواری که به صورت ناشناس کامنت توصیه و نصیحت میذارید، اخه من دیگه سن و وضعیتی نیستم که با مسائلِ معماگونه روبرو بشم و حوصله‌شون رو داشته باشم :) شرمنده که لطفتون برام بی‌فایده بود. اگه علاقمندید نظرتون خونده بشه (خصوصا نظرات توی این سبک) اصولا باید اول جرات معرفی خودتون رو داشته باشید