می‌دانم شرایط خوبی برای شنیدن حرف هایم ندارد. می‌دانم جز او با کسی نمی‌توانم حرف بزنم. نه اینکه نخواهم یا کسی را نداشته باشم، نمی‌توانم... بعضی وقتها بدجوری میترسم، از لافکادیو یاد گرفته ام که "همه چی اونور ترسه " ... ولی بعضی ترس ها نه اینور نه آنورشان هیچ خبری نیست...

چه می‌گویم ... نمیدانم ... خودم را محدود کرده ام به یک چارچوب احمقانه ... در را به روی همه بسته ام، به روی همه و خودم ... من اینور در و آن‌ها آنور... راستی که آدم هایی که اهل حرف زدن نیستند بعضی وقت ها چقدر تنها می شوند  ...