یا مَنْ لا مَفَرَّ اِلاّ اِلَیْهِ ...
صحنهی عجیبیست، برای من که امروز با بعض از خانه بیرون زده ام، با دلی گرفته از این وضعیت زندگی در غربت و آلودگیهای نفسگیرش... برای من که میروم به دامان مادرم پناه بیاورم، برای من که بغض هایم را توی چمدان ریخته ام و زده ام به دل جاده، برای من که کنار مردی نشسته ام که همه تلاشش را برای آرامش ما کردهاست، با وجود غم و دلتنگی که این روزها روی دلش سایه انداخته هنوز همه همّ و غمّش آرامش ماست ولی به وضوح میبیند که تغییر همه چیز در توانش نیست و بیش از این کاری از دستش ساخته نیست ... برای من که عاشق آسمان و ابرم ، این صحنه، صحنهی عجیبیست... بیش از یک ساعت است که زده ایم به دل جاده و خورشید دقیقا روبروی ماست، قرمز رنگ و برافروخته، پشت لایهی نازکی از ابر، و اطرافش را دو شاخه زیبای رنگین کمان گرفتهاند ... کاش میتوانستم توصیفش کنم... مثل نوازش خداست برای دل من ... خدا بلد است به چه زبانی باید هر بندهای را آرام کند ...
- ۰۳/۱۰/۰۳
چه زیبا
حال دلتون آراوم الهی