۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

اللهم رد کل غریب

تنم و بیشتر از آن روحم تب کرده است. آتش از سر و صورتم بیرون میریزد. روی تخت دراز میکشم. چشمم به صفحه گوشی که می افتد یادم می‌آید برگشته ام به همان نقطه اول 

همان غربتی که روحم را چنگ می‌زند 

غربتی که نه فقط جغرافیای زمین، بلکه جغرافیای ادم‌ها برایم ساخته است

اشکی که از گوشه چشمم لغزیده را پاک میکنم

با خودم فکر می کنم چرا انقدر سریع البکاء شده ام 

ترجیح می‌دهم چشم هایم را ببندم

  • De Sire
  • شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸

مادر

وقتی دور بودیم برایش تعریف نکرده بودم که توی سرویس گیر افتاده بودم و با داد و بیداد و دردسر ، صاحبخانه با پیچ گوشتی در را برایم باز کرد. الان کنارم نشسته است. خیالم راحت است که نگران نمی‌شود . برایش تعریف میکنم که دستگیره خراب بوده و در رویم قفل شده. غصه میخورد. نیم ساعتی گذشته. دارم اشپزی میکنم. می رود سمت سرویس . دستش را به دستگیره در گرفته، زیر لب به دستگیره می‌گوید : "لعنتی" . می فهمم هنوز دارد غصه اش را میخورد.  مادر است دیگر.  تنها غمخوار همیشگی بچه هایش....

  • De Sire
  • سه شنبه ۳ ارديبهشت ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب