۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

آه

اگر علاقمند به خوندن کتاب نفس المهموم بودید اما براتون سنگین بوده و نوع نگارش کار رو براتون سخت کرده بود، می‌تونید از کتاب آه که نگارش جدیدی از نفس المهموم هست استفاده کنید، یاسین حجازی با ایجاد خط داستانی و حذف یک سری مطالب که باعث ثقیل شدن متن شده بودن کار رو برای مخاطب آسون کرده. در واقع به قول خودشون بازخوانده‌ای از کتاب نفس المهموم هست. 

  • De Sire
  • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱

روضه ناگهان

 

وارد هیئت که می‌شویم فاطمه را همسر می‌برد، سفارش می‌کنم که اگر گریه کرد زود خبرم کن، گریه اش از گرسنگی‌ست، نیم ساعتی گذشته، گوشی زنگ می‌خورد: بیا دم در فاطمه رو ببر، گرسنه ست.  

لابلای صحبت ‌های همسر صدای گریه اش را که می‌شنوم، چنان هراسان سمت در می‌دوم، که نمی‌فهمم چطور از بین این جمعیت گذشته‌ام. 

مادر باشی می‌دانی وقتی صدای گریه شیرخواره‌ی گرسنه‌ات را بشنوی، قلبت مچاله می‌شود تا سیرش کنی و آرام شود. 

خانم جان شما چه کردی با صدای گریه های علی اصغرت... 

 

 

 

  • De Sire
  • شنبه ۱۵ مرداد ۰۱

BA5

پنج شنبه - چندمین بار است که کرونا و سرماخوردگی و ... یقه طفلکم را می‌گیرد، تب خیال پایین آمدن ندارد، چندین ساعت بدون لباس وسط خانه نشانده‌ایمش و به بهانه بازی مدام بدنش را خیس می‌کنیم تا دمای بدنش را زیر خط قرمز نگه داریم. دم غروب که می‌شود و تلاشمان برای پایین آمدن تب با وجود انواع دارو و تن‌شویه بی‌نتیجه می‌ماند، چیزی در من فرومی‌ریزد و من زیر آوارش می‌مانم... ساعت‌هاست صبوری کرده ام اما دیگر اشک‌ها بند نمی‌آید، ولی چاره‌ای نیست، دوباره به بازی قوی بودن برمی‌گردم تا بالاخره ساعت ۲ نیمه‌شب تب فروکش می‌کند... دنیای مادری دنیای کم آوردن نیست...

 

جمعه - بعد از تب دیروز خیلی ضعیف شده، دور چشم‌هایش کبود است، سوپ درست می‌کنم، حوصله غذا خوردن ندارد، با هزار شکلک و بازی و با تمام توانم سوپ را به دخترکم می‌خورانم، تمام وجودم ذوق است، ظرف خالی را با ذوق به یار نشان می‌دهم، هردو ذوق می‌کنیم، ساعت ۱۲ شده و زمان استامینوفن خوردن است، استامینوفن را همیشه با هزار حیله و تدبیر میخورد، چند قطره اول را توی دهنش میریزم، مقاومت می‌کند، و در یک ثانیه همه سوپ ... آه ... لعنت به من، چه اشتباه وحشتناکی... مجموعه ای شده ام از خشم،  پشیمانی، نفرت، غم، استیصال ، اما فاطمه نگاهم می‌کند، ترسیده، لبخند می‌زنم و می‌گویم هیچی نشده مامان، الان درستش می‌کنیم.... دنیای مادری دنیای کم آوردن نیست. 

 

 

جمعه شب - می‌رویم هیئت، همسر فاطمه را بغل کرده و توی حیاط راه می‌رود که فقط صدای روضه به گوشش بخورد، من هم دم در حسینیه خانوم‌ها با ماسک نشسته ام تا وارد فضای بسته حسینیه نشوم. پر از خشمم از بیماری ای که یک سال انتظارم برای مجالس عزاداری را تبدیل به حسرت کرد.صدای خانوم‌هایی که توی راهرو بساط تعریف و غیبت راه انداخته اند را می‌شنوم: 

- فلانی زنش مریض شده باید عملش کنن، گفتن عملش دویست میلیون هزینه داره 

+ وا خب چه کاریه یه زن دیگه بگیره (با حالت کاملا جدی)

- چمیدونم والا

 

دنیای زن بودن دنیای کم آوردن نیست، حتی وقتی بعضی هم‌جنس‌هات مثل ابزار و وسیله ای دور انداختنی به زن نگاه می‌کنند. 

 

شنبه- بیماری دو روزی هست علائمش را در من بروز داده، امروز به اوجش رسیده، خدا را شکر که با اوج بیماری فاطمه هم‌زمان نشد. تب کرده ام، بدن درد شدید و ضعف، گرفتگی بینی و .... به تنها داروی مجاز این روزها (استامینوفن عزیز) هم امیدی نیست. همسر از پس خواباندن فاطمه برنمی‌آید، هرچه تلاش می‌کند گریه‌ها شدیدتر می‌شود، تماااام توان نداشته ام را جمع می‌کنم، بلند می‌شوم و بغلش می‌کنم، مادری کم آوردن ندارد ...

 

یکشنبه- گرسنه ام، ضعف غلبه کرده و توان تکان خوردن ندارم، همسر فقط درگیر فاطمه است و لحظه ای رها نیست تا به من کمکی کند یا غذایی آماده کند، در می‌زنند، همسایه است با یک کاسه سوپ و نان گرم، به یاد ندارم تا به حال از دیدن غذایی اینقدر خوشحال شده باشم، خوبی به اندازه و به جا و بی نظیری بود ... نمی‌توانم صبر کنم خنک شود، تند و تند میخورم و بیهوش می‌شوم... گاهی با خوبی هایی که شاید به نظر کوچک می‌رسند می‌شود دنیای آدم‌ها را زیر و رو کرد. 

 

 

+ خیلی دلم میخواست که بنویسم اینا رو، توی دلم پر حرف بود، ممنونم که هرچند بیهوده بود حرفام ولی وقت گذاشتید و خوندید. 

 

++ فاطمه الان خوبه الحمدلله، کمی علایم گرفتگی بینی و ... داره فقط. 

 

+++ لطفا این شب‌ها به یاد سه ساله‌ی مظلوم اباعبدالله، خیلی بچه های بیمار رو دعا کنید... 

 

  • De Sire
  • دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب