۴ مطلب با موضوع «چله خود مراقبتی» ثبت شده است

روز دوازدهم

- دنبال یه سریال یا فیلم طنز بودم، اما به اصرار دوستم شروع به دیدن سریال خاتون کردم. هرچند که نمیتونه به عنوان سند تاریخی برای استناد به حساب بیاد، اما بد نیست ببینیمش تا کمی درک کنیم اشغال شدن کشور و افتادن یه سرزمین به دست بیگانه‌ها یعنی چی. تا بفهمیم وقتی با فرزند یه شهید صحبت میکنن و اون میگه ما زیاد پدرمون رو نمی‌دیدیم، این نبودن چه معنی‌ای داره‌... چه شیرمردا و شیرزنایی که از آسایش خودشون میزنن تا ایران دیگه نصفش تو دهن شغال و نصفش تو چنگ روباه نباشه... درود به شرفشون و اجرشون با صاحب الزمان ...

خوبی این سریال اینه که با رنگ و لعابی که اکثر مردم می‌پسندن این مفاهیم هم به تصویر کشیده شده. هرچند ممکنه اصلا دریافت من از این سریال جزء اهداف سازنده‌هاش نبوده باشه اما به نظر من می‌تونه اثرگذار باشه... 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۰۰

روز سوم

دیروز روز سختی بود. تشدید یک سری بیقراری‌ها که نمیدونم به رفلاکس ربط داره یا طبیعیه... و این سخت تر شدن شرایط و افت فیزیکی من به سرعت علائم افت خلق رو برمیگردونه. 

همسر اصرار داره که از خانواده شون کمک بگیریم و بریم اونجا چند روز بمونیم. با توجه به رفت و آمدا و رعایت نکردنای اونا، می‌ترسم که کرونا هم بشه مهمون ناخونده‌ی بعدی ... 

نیت امروزم شکرگزاریه. باید به چیزای خوبی که دارم فکر کنم و لیست بنویسم :) 

  • De Sire
  • دوشنبه ۲ اسفند ۰۰

روز دوم

امروز هم مثل دیروز قبل از اذان بیدار شد، انگار خوابش رو با اذان صبح تنظیم میکنه. بعد از حدود سه ساعت تونستم بخوابونمش‌. خانم روانشناس گفته توی چهل روز باید در مسیر بهبودی قرار بگیرم وگرنه نیازه که دارو مصرف کنم. صبحا زمان اولین خواب فاطمه رو گذاشتم برای خودمراقبتی. برای ساختن نیت اون روز. نیت دیروزم پذیرش بود. اینکه منتظر خوابیدن و رها شدن از فاطمه نباشم. از لحظه های با هم بودنمون لذت ببرم. حتی اگه خسته میشم... سخت بود ولی تلاش کردم. خدا هم کمک کرد به نیتم. نیت امروزم ذهن آگاهیه. دیدن حس‌های نهفته در لحظه‌ها. آگاه بودن به لحظاتی که دارم توش زندگی می‌کنم. این نیت رو یاسی‌ترین بهم هدیه داد. از پستی که گذاشته بود شوق باز کردن پنجره رو گرفتم. همیشه از ترس سینوزیت از باز کردن پنجره فراری ام. این بار کلاه بافت همسرم رو برداشتم، لباس گرم پوشیدم، در اتاق رو بستم تا فاطمه سردش نشه و پنجره رو باز کردم... وای که چه حس خوبی رو بهم هدیه دادی یاسی... زمین بارون زده، منظره پر از درخت و سرسبز، صدای گنجشکا که خیلی وقت بود نشنیده بودمشون... یادش بخیر وقتی که اومدیم توی این خونه کلییییی ذوق این منظره رو داشتم. عید پارسال رو که استراحت مطلق بودم و به تخت سنجاق شده بودم، با همین سرسبزی و صدای پرنده ها گذروندم... خدایا شکرت به خاطر امروز :) 

 

پ.ن : منع شدم از مطالعه، مطالعه ی جدی. مثلا اعتقادی و روانشناسی و ... سخته برام. باید توی وقتای اندکی که دارم فیلم ببینم. فیلم طنز خوب که بشه باهاش قهقهه زد سراغ دارید؟ (با توجه به اینکه من سخت می‌خندم) :)

  • De Sire
  • يكشنبه ۱ اسفند ۰۰

روز اول

سلام رفیقم ... 

میدونم خسته‌ای، میدونم چندین ماهه با انواع مسائل و مشکلات جدید که هیچی ازشون نمیدونستی دست و پنجه نرم کردی، ازت ممنونم که تلاشتو کردی و هنوزم داری تلاش میکنی... اولین روزم رو برای تو میذارم... برای تو که تمام این مدت غریبانه و تنها با همه چی کنار اومدی، و من نامهربانانه ازت بیشترشو خواستم... تو بی‌نظیری 

 

 

 

  • De Sire
  • شنبه ۳۰ بهمن ۰۰
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب