۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

هر گلی که از پیراهنم بروید ادامه آغوش توست ...

امروز شاید به ظاهر یه آزمون رانندگی بود و یه رد شدن ساده برای اولین آزمون و منتظر یه فرصت دیگه شدن، ولی برای من روز عجیبی بود.  سه ساعت و ربع توی گرما کنار من نشستی، بهم روحیه دادی، بهم آرامش دادی و بعد از پیاده شدن از ماشین دستتو دورم حلقه کردی و گفتی فدای سرت . شاید به ظاهر  اتفاق ساده ای باشه اما انقدر منو به اوج آسمون برد که امروز برای اولین بار، خیلی عمیق ، به خونه مون احساس دلبستگی کردم. باورت میشه که امروز برای اولین بار رفتم توی آشپزخونه و سرک کشیدم توی کابینتا ببینم بهترین چیدمان ممکن چیه. ببینم چی رو میشه جابجا کرد و چی رو میشه مرتب کرد، مرتب کردن از سر ذوق نه از سر اجبار... باورت میشه ذوق زنانه ی من توی پناه مردونه ی تو بیدار شد؟ به همین سادگی ... بعضی وقتا دل آدمای توی پیله پیچیده ای مثل من خیلی دیر نرم میشه...

  • De Sire
  • يكشنبه ۳۱ شهریور ۹۸

اختلال

هر اختلال روانی رو که میخونم نوشته شیوع در زنان انقد برابر مردان :/ چرا واقعا؟! اذیت میشن خانوما توی این سیستم دنیا ؟!

  • De Sire
  • شنبه ۳۰ شهریور ۹۸

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم....*

مبحث اختلال وسواسی اجباری رو میخونم، در مورد علل بوجود اومدنش و نشانه هاش صحبت کرده.  مهدیِ گنجیِ خوش ذوق عکس یه خرس قطبی رو گذاشته و زیرش نوشته کتاب رو ببندید و به خرس قطبی فکر نکنید. سعی میکنم به خرس قطبی فکر نکنم ولی همش میپره وسط فکرام ... اینطوری میخواد نشون بده هرچیزی رو میخوای تلاش کنی فراموش کنی بیشتر میاد تو ذهنت .

من یاد تو میفتم ... 

 

 

 

 

* هریک از دایره جمع به راهی رفتند 

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم ...

 

#سعدیِ جان

 

 

پ.ن: خانم الف  و صهبا نیستن دیگه .  حالا به نحو و شدت های متفاوتِ نبودن. صفحه وبلاگ خانم الف رو که باز کردم یهو دلم گرفت. از اینکه حتی جای خداحافظی هم برامون نذاشتن. مجازی بودن این داستانا رو هم داره...

  • De Sire
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

زمستان است ...

توی اتاق نشستم و درس میخونم . برای اولین بار ، دارم احساس سرما میکنم . انگار دارم بوی پاییز رو حس میکنم ... نمیدونم چرا خوشحال شدم با اینکه سرمایی ام ... 

پ . ن : پست صهبا سردی هوا رو بیشتر میکنه . برای پدرشون فاتحه بخونیم 

  • De Sire
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

عاسوعا تاشورا

امسال همه چی یه جور عجیبی به هم پیچیده 

چند روزه رفته و ما هیچ کار مفیدی انجام ندادیم، اون چند روزی که اینجا بود انگار سرتیم ماموریتای فضایی ناسا بودیم 

چقد مونده تا بزرگ شیم 

 

  • De Sire
  • دوشنبه ۱۸ شهریور ۹۸

۱

سکوت خیلی خوبه . هی حرف میزنی که چی بشه . وای به اون روزی که صادرات از واردات بیشتر باشه ...

  • De Sire
  • شنبه ۱۶ شهریور ۹۸

یا من اسمه دوا...

 

۱. از عجایبی که این دو روزه توی بیمارستان دیدم رفتار مردم با دکمه اسانسوره. نمیدونم چرا وقتی اسانسور داره میاد، فکر میکنن اگه هی دکمه رو بزنن زودتر میاد:/

۲. ما خداروشکر خانوادگی خیلی درگیر شبکه های اجتماعی نیستیم، واسه همین تا حالا با این پدیده از نزدیک مواجه نشده بودم، دیشب مریضی که توی اتاق خواهرم بود و همراهش وسعت این پدیده رو به رخ کشیدن واقعا، حدود دو ساعت فقط در مورد این حرف میزدن که چه عکسی توی اینستا بذارن و بقیه اوقات شب رو هم در مورد بلاک کردن و بلاک شدن و فلان عکس ِ فلانی و ...

خانومه بعد از عمل اومده بود هی داد میزد پام بیحسه، پام سرّه، شوهر میگفت خب پات سرّه اون گوشی رو بذار کنار میگفت پام سرّه دستم که سر نیست:))

 

  • De Sire
  • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب