من نمیدانستم معنی هرگز را ...
چهارشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ق.ظ
شب که به نیمه میرسد، سکوت که خانه را پر میکند، همه دلمشغولیهایم را گوشهای جمع میکنم، پشت به آنها و رو به خیالم مینشینم، در صندوق جادویی واژهها را آرام باز میکنم و واژه ها پرواز میکنند تا قلههای خیالم، برایم تصویرهایی میکشند از باران، از ترانه ، از عشق، از جنگل، از تو ... از کودکی همین کلمه ها همه دارو ندار من بودند، همه آنچه که برای دفاع از خودم در مقابل هجوم اتفاقات ریز و درشت زندگی داشتم... خوشبخت بودم اگر من بودم و سکوت بود و واژه ها ...
+
با هم خندیدیم
و تنها گریستم ...
- ۰۳/۰۹/۰۷