انبوهی از کتابای تربیت کودکِ "خریده و نخونده" دارم. و همینطور کلی کتاب روانشناسیِ در دست اقدام!! همیشه از این سبد کتابخونیم ضربه خوردم. به نظرم محدود کردن موضوع کتابا به چیزی که نیاز به توان فکری داره، میزان کتاب خوندن رو پایین میاره. برای همین اشتراک طاقچه بینهایت گرفتم و شروع کردم به خوندن رمان. "پاییز فصل آخر سال است" کتابیه از نسیم مرعشی که چند ساله به خوندنش فکر میکنم. به نظرم خوب شد که تا الان نخوندم چون هنوز به این بلوغ نرسیده بودم که داستانای بیپایانی که صرفا برشی از زندگی هستند رو بپذیرم. الان وقت خوبی بود. از دنبال کردن یه برش از زندگی لیلا و شبانه و روجا با نوع روایت نسیم مرعشی لذت بردم. دلم میخواست ادامه پیدا کنه اما به نظرم تا همینجا هم کافی بود.
جابجایی زمان توی این رمان خیلی ماهرانه انجام شده بود. توی یه پاراگراف نویسنده مخاطبش رو سوار کلمهها میکنه و دنبال خودش توی زمان میکشونه. طوری که گیج نمیشی و لذت میبری.
پ.ن: از کتابایی که منصوره بهم پیشنهاد داده بود، بیمار خاموش از الکس مایکلیدیس رو خوندم. چقد جذاب بود لعنتی. چقدر دلم میخواست میتونستم حافظهم رو پاک کنم و دوباره از اول بخونمش و کیف کنم. بعدش رفتم سراغ "آنک نام گل" از اومبرتو اکو. توی توصیفش خونده بودم که سنگینه ولی فکر نمیکردم انقدددد برام نچسب باشه. با بدبختی یک دهمش رو پیش رفتم(کتاب حجیمیه) بعد به خودم گفتم بابا بیخیال پولشو دادی که دادی، چرا خودتو عذاب میدی، کنار گذاشتمش و خودمو راحت کردم :)