دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

یا عُدَّتی عِنْدَ شِدَّتی، وَ یا غَوْثی فی کُرْبَتی...

طبقه بندی موضوعی

فرداً وحیداً

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

- امروز برای چند لحظه یک حسرت رو تجربه کردم، چیزی شبیه سوختن جای زخم، دلم می‌خواد روی این لحظه مکث کنم، دلم میخواد بارها آیه "اذ تبرا الذین اتبعوا من الذین اتبعوا..." رو برای خودم بخونم و این حسرت را توی ذهنم بزرگ کنم تا قد بکشه، شاید کمی شبیه حسرت این آیه بشه، شاید کمی یادم بده که ما تنها، تنهای تنها محشور می‌شیم، بی‌اینکه رفیقی، همسری، مادری، ... جوابگوی کارای ما باشه... 

 

+ به دختر همسایه میگه آدم فضایی ... به خاطر چشمای خیلی درشت، صورتی که به سایز چشما نمیخوره و به شدت رنگ‌پریده‌ست، و مغزی که همیشه در حال چیدن توطئه‌ست. امسال رفته پیش‌دبستانی، صداشو می‌شنوم که داره تو راه برگشت به مامانش میگه دلم برات تنگ شده بود، یه جوری از شنیدن این جمله شوکه میشم انگار واقعا یه آدم فضایی بوده و نباید دلش تنگ می‌شده :))

 

++ یه فکرایی که دقیقا و دقیقا پونزده سال قبل زمینم زد، خیمه زده روی زندگیم، این‌بار می‌تونم مغلوبش کنم؟ نمی‌دونم... 

 

+++ پیام میده هدیه‌تون پیش ما محفوظه، پیام میدم که لطفا بدیدش به نفرات بعدی، به دلم یه نگاهی میندازم، به اینکه حتی کنجکاو نیستم بدونم هدیه چیه، خوبه که گذشتم از این مرحله، خداروشکر ، ولی هنوز برام مهمه که رتبه‌م رو توی اون مسابقه بدونم ، با اینکه می‌دونم که احتمالا اول شدم دلم میخواد بپرسم و اون بگه اول و من تو دلم قند آب بشه، چرا مهمه؟ چرا هنوز از این یکی رد نشدم؟ چون هنوز آدم نشدم ... چون هنوز دنیا جدیت خودشو داره ... 

  • ۰۳/۰۷/۱۵
  • De sire

نظرات (۷)

من آن دو پلک خسته که، به هم نمی‌گذاری‌ام ...

  • یک مسلمان
  • دبیرستان بودم که برای اولین بار به وجود خدا شک کردم. 

    از چند نفر سوال کردم. چند تا کتاب خوندم...و خیلی زود قانع شدم (خودم رو قانع کردم).

    سه چهار سال قانع بودم تا اینکه توی دوره کارشناسی همون شک اومدم سراغم. این دفعه پیرهنش رو داده بود توی شلوار و فکر می کرد تغییر قیافه داده! ولی خودش بود. با همون سوالا. 

    این بار گفتم باید برم سراغش و تا به جواب نرسیدم بیخیالش نمیشم. 

    به یه چیزایی رسیدم ولی مشکل اینجا بود که هنوز دنبال اثبات وجود خدا و اثبات اسلام بودم نه رسیدن به حقیقت. شجاعت روبرو شدن با حقیقت رو نداشتم.

    وقتی به اون روزا فکر می کنم می بینم به طرز عجیبی «اثبات عقاید خودم برای کوبیدن‌شون توی دهن مخالفین» بوده اون چیزی که اسمش رو «جستجو برای رسیدن به حقیقت» گذاشته بودم.

     

    گذشت...پنج شش سال تو بهشت کوچیک بی خبری برای خودم راحت عبادتم رو انجام دادم! تا این اواخر دوباره، با یه لباس و ظاهر متفاوت اومد...سلام کرد و به محض شنیدن صداش فهمیدم خودشه. 

     

    خدای پینگ پنگ باز از سر لطفشه که بیخیال نمیشه...می خواد بفهمونه تا بک‌هند رو مسلط نشی، صرف بازی کردن با فورهند ارزشی نداره، حتی اگه ببری!

    می خواد یاد بگیریم همه جای زمین بازی کنیم.

    + شبیه اون شاهزاده هایی که می فرستادنشون یه شهر دیگه برای تربیت و آماده شدن برای رویایی با تمام مشکلات یه حکومت...خدا جانشیناش رو فرستاده به این خراب‌آباد.

     

    ++ این بار از پسش بر میاین ان شاءالله.

    ما هم یه گلی به سر خودمون می گیریم :)

    پاسخ:
    خدای پینگ پنگ باز :) تعبیر جالبی بود .... 

    امیدوارم همینطور باشه که شما میگید ... ولی فکر کنم از پسش براومدن محال باشه، چون هرچقدر یاد بگیریم  بالاخره یه نقطه ای توی این زمین پهناور بازی هست که هنوز باید یاد بگیریم توش چطوری دفاع کنیم 


    ان شاء الله که عاقبت همه‌مون بخیر باشه 


  • هیپنو تیک
  • زهد در اسلام توصیه نشده ....

    زهد متفاوته با تقوا 

    زهد یعنی ترک فعالانه ی لذت های حلال

    تقوا یعنی ترک لذت های حرام ....

     

    زهد خیلی جاها اتفاقا به جای تقویت روح ، روح رو تضعیف می کنه 

    وقتی خواسته های مشروع روح پاسخ داده نشه دلیل نمیشه که مقاوم و صبور بشه 

    اتفاقا باعث میشه توانایی مقابله اش با خواسته های نا مشروع کم بشه و یه جا جلوشون زمین بخوره .....

     

    کاملا عادی و طبیعی و مشروعه که شما بدونید چندم شدید و جایزتون رو حق داشته باشید استفاده کنید 

     

    پیشنهاد من اینه که این کار رو ادامه ندید چون اراده و روح رو تضعیف می کنه به جای تقویت ......

    پاسخ:
    فکر میکنم من بد نوشتم که باعث سوء برداشت شده:) لذت حلال با چشم داشتن به دنیا فرق داره ... شما میتونی از حلال‌ها لذت ببری، اما اینکه هدفت و انگیزه ت رو تعالی بدی و هدفت برای قدم‌هایی که برمیداری صرفا دنیا نباشه،  اسمش این زهدی که شما توصیف کردید نیست به نظرم ... 


    کاملاً بی‌ربط‌نوشت : اون علامت « - » برای متن اول معنی خاصی داره؟! بقیه به تعداد « + » ها اضافه شده :))

     

    من هنوزم متوجه نشدم اینکه کنجکاو باشی که بدونی توی مسابقه چندم شدی، چرا باید برای تو به عنوان یه مرحله‌ای باشه که بتونی ازش بگذری تا هدفت تعالی پیدا کنه؟! این کنجکاویه که هدف نیست یه حس ساده است و شاید نباید به خودمون اینقدر سخت بگیریم :))

    پاسخ:
    متن اصلی اون - هست :)) بقیه حین نوشتن به ذهنم رسیدن :))) الحاقیه هستن در واقع 

    الاعمال بالنیات ... من میرم توی به مسابقه قرآن شرکت می‌کنم ، میتونم نیت‌های مختلفی داشته باشم، میتونم برم که اول بشم و به جایزه ش ذوق کنم، می‌تونم از این مرحله ذوق کردن به جایزه مادی بگذرم و به چیزای دیگه ای فکر کنم، برای من که تقریبا ۲۵ ساله پای ثابت مسابقات قران بودم، دیگه اون جایزه مادی نباید مهم باشه، به نظرم سخت گرفتن نیست، عبوره، من اگه نیتم توی این کار گرفتن اون جایزه باشه، این عمل همینجا تموم میشه، یه کاری کردم یه جایزه ای گرفتم و ذوقشم کردم و تمام ، اگه نیت مهم‌تری داشته باشم خیرش توی آخرت بهم می‌رسه ، به اندازه بزرگ بودن نیتم... این که توی ذوق به جایزه بمونیم عیبی نداره، گناه که نیست ، ولی عبور ازش بهتره ... (به نظر من)

    دنیا به من نشون داده که باید رد بشم ... از چیزایی خیلی بزرگ تر از این ...

    سلام.

    همین محفوظات قرآنی شما و استفاده بجا از آیات در بیان و کلام یه دنیا می‌ارزه. حفظکم الله.

     

    + تبریک به خاطر مسابقه.

    به نظر منم نیت شما، قبل از مسابقه و حین مسابقه مهم است. بعد از مسابقه، جایزه به نام شما اختصاص یافته و هزینه‌ش هم پرداخت شده، اگر نگیرید روی دستٍ دست اندرکاران مسابقه می‌مونه و گرفتارشون میکنه. وفقک الله

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون از لطفتون 

    + سلامت باشید

    وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ ﴿یَوْمَ لا یَجْزِی وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَیْئاً، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾

    و أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئا، وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ، لِکُلِّ امْرِى ءٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ﴾؛ وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ ﴿یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ، وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ، وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ، وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ، کَلّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى﴾

     

    پاسخ:
    الهی که این اذکار برامون باور بشن و همرنگشون بشیم.... 
  • حاج‌خانوم ⠀
  • سلام

    ارتقای هدف، خیلی مهمه دزیره بانو... خیلی مهم

    اینکه لله شرکت کنی و بعد رهاش کنی... شرکت در مسابقه را وظیفه بدونی.

     

    به نظرم جایزه رو میشه از دید دیگری هم دید....

     

    جایزه، رزق الهی است. ترجیح می‌دهم در این موارد بگیرم و گاهی شده کلهم هدیه دادم رفته، کمک کردم به کسی...

    این هدیه‌ها رو می‌دونی مثل چی می‌بینم؟! مثل اون لیوان آبی که یهو وسط پیاده‌روی اربعین دستت می‌دهند... رزق است، چرا نگیرم و خودم رو محروم کنم!

     

    یه خاطره از مسجد امام حسن عسکری (علیه‌السلام) قم

     

    این مسجد، همیشه بعد نماز مغرب و عشاء، چایی می‌دن! هر وقت بودم، بوده... توی لیوان شیشه‌ای هم میدن. طبعاً چایی خور نیستم و نمی‌خورم.

    شب شهادت آقا امام حسن عسکری (علیه‌السلام) قم بودم. توفیق شد برم اونجا... خلاصه بعد نماز عشاء وایسادم به نماز که بی‌خیال تعارف کردن چای بشن و برن.

    هیچی دیگه، دو طرفم برام چایی برداشتن. :)

    دیر هم نمازم تموم شد و خلاصه که نه یک چای، دوتایی شو خوردم. راهی نبود. نمی‌شد دست کسی رو که لطف کزده بود رو رد کرد. چایی ها هم یه هوا سرد شد هبود، نمی‌شد به کس دیگه تعارفش کرد.

    پاسخ:
    سلام رفیق عزیز 

    یحتمل اون یکی چایی هم رزق اونی بوده که دلتنگ دیدار مجدد شما توی قم‌ه :)) ما رو دعا کن خواهر، مردیم از دلتنگی حرم:)