فرداً وحیداً
بسم الله الرحمن الرحیم
- امروز برای چند لحظه یک حسرت رو تجربه کردم، چیزی شبیه سوختن جای زخم، دلم میخواد روی این لحظه مکث کنم، دلم میخواد بارها آیه "اذ تبرا الذین اتبعوا من الذین اتبعوا..." رو برای خودم بخونم و این حسرت را توی ذهنم بزرگ کنم تا قد بکشه، شاید کمی شبیه حسرت این آیه بشه، شاید کمی یادم بده که ما تنها، تنهای تنها محشور میشیم، بیاینکه رفیقی، همسری، مادری، ... جوابگوی کارای ما باشه...
+ به دختر همسایه میگه آدم فضایی ... به خاطر چشمای خیلی درشت، صورتی که به سایز چشما نمیخوره و به شدت رنگپریدهست، و مغزی که همیشه در حال چیدن توطئهست. امسال رفته پیشدبستانی، صداشو میشنوم که داره تو راه برگشت به مامانش میگه دلم برات تنگ شده بود، یه جوری از شنیدن این جمله شوکه میشم انگار واقعا یه آدم فضایی بوده و نباید دلش تنگ میشده :))
++ یه فکرایی که دقیقا و دقیقا پونزده سال قبل زمینم زد، خیمه زده روی زندگیم، اینبار میتونم مغلوبش کنم؟ نمیدونم...
+++ پیام میده هدیهتون پیش ما محفوظه، پیام میدم که لطفا بدیدش به نفرات بعدی، به دلم یه نگاهی میندازم، به اینکه حتی کنجکاو نیستم بدونم هدیه چیه، خوبه که گذشتم از این مرحله، خداروشکر ، ولی هنوز برام مهمه که رتبهم رو توی اون مسابقه بدونم ، با اینکه میدونم که احتمالا اول شدم دلم میخواد بپرسم و اون بگه اول و من تو دلم قند آب بشه، چرا مهمه؟ چرا هنوز از این یکی رد نشدم؟ چون هنوز آدم نشدم ... چون هنوز دنیا جدیت خودشو داره ...
- ۰۳/۰۷/۱۵
من آن دو پلک خسته که، به هم نمیگذاریام ...