از تیتری که انتخاب کردم ناراضی ام. من توی خونواده ای بزرگ شدم که توی زمان به دنیا اومدن من رفت و آمدی نداشتن، چون بستگانی توی اون شهر نداشتن، و خیلی چون های دیگه. توی خونه مون همه ساکت بودیم. ساکت بودن یه مزیت محسوب میشد. به دلایل مختلف.  سفر نمیرفتیم. به دلایل مختلف. حالا من، همون دختری که از ۱۰ سالگی توی اون خونه ساکت تر از ساکت که همه بچه هاش رفته بودن و فقط من مونده بودم و یه برادر آروم تر از خودم، همون دختری که سال ها توی خوابگاه به غربت و تنهایی خو کرد تا بتونه از خودش محافظت کنه، چجوری یهو بعد ازدواج باید عادت کنه به رفت و آمدای زیاد و مهمون اومدنای زیاد.  پس چرا اسم من رو به جرم  اینکه زیاد از مهمون اومدن استقبال نمیکنم (حتی اگه تنها عضو خونواده م توی شهر غریب باشه) میذاری موجود به در نخور.  یاد بگیر ادما رو با علم به گذشته شون قضاوت کن  حتی اگه اون ادم خودت باشی:/ منم یاد میگیرم خصوصیات بدم رو کم کم اصلاح کنم. باید از این به بعد هر هفته یه مهمون دعوت کنم. کم کم عادت میکنم به رفت و آمد ...