۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

The terminal 2004

در روند فیلم بینی های کرونایی، دیشب فیلم The terminal رو دیدم. داستان مردی که از کشور خیالی کراکوژیا وارد امریکا میشه، و به دلیل اینکه بعد از خروجش از کشور کودتا اتفاق افتاده و امریکا فعلا دولت جدید رو نپذیرفته نمیتونه از در فرودگاه خارج بشه. قضیه برای من از اونجایی جالب تر شد که فهمیدم این فیلم الهام گرفته از داستان یک ایرانیه که به خاطر مشکلات اقامتی و پناهندگی، به مدت ۱۸ سال در سالن فرودگاه شارل دوگل فرانسه زندگی کرده ...

راستش یک ساعت اول دیگه کم کم داشتم خسته میشدم تا اینکه فیلم به جاهای قشنگش رسید. نمره ای که طبق سلیقه خودم بهش میدم ۷۵ از صده :) 

بعدا نوشت: موسیقی فیلم عالی بود. از اونایی که همیشه تو خاطر می مونه :

 

The Tale of Viktor Navorski

 

 

  • De Sire
  • جمعه ۲۳ اسفند ۹۸

The Intouchables

این فیلم رو دیدم و هی ارکیده رو بابت معرفیش دعا کردم. خیلی خوب بود . خیلی

+ اگه میپرسین مناسب خانوادگی دیدن هست یا نه؟ نظر من : فقط با همسر . صحنه دار نیست ولی به نظرم نوع طنز فیلمای کمدی خارجی معمولا خانوادگی طور نیستن ...

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۱ اسفند ۹۸

سوال

سلام 

دوستان بزرگوار بیانی، ایا شما هم جدیدا با این مشکل مواجه شدید که وقتی از کروم یا فایر فاکس برای باز کردن وبلاگ استفاده میکنید، به سرعت صفحات تبلیغاتی باز میشه؟ اگه راه حلی براش دارید بفرمایید لطفا

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۱ اسفند ۹۸

سلام خدای مهربونم

خداجونم سلام 

این حرفا رو اینجا بهت میگم تا خودمم بتونم همیشه بخونمش و خیلی چیزا رو به خودم یاداوری کنم. مدرسه که میرفتیم، همه مون اون حکایت معروف رو میخوندیم که هرنفسی که فرو میرود ممد حیات است و... ولی درصد خیلی بالایی مون در موردش به یقین قلبی نرسیدیم. خیلی هامون توی زندگی غرق میشیم و فراموش میکنیم که غرق نعمتای تو هستیم. شاید هیچ کس از درد و مریضیش به اندازه من خوشحال نشده باشه.  توی روزایی که همه دلم پر از هراس و استرس از یه مریضی بود، به یه مریضی دیگه دچار شدم، نماز خوندنم نشسته و با درد شد، خوابیدنم عجین شد با پریدن و درد کشیدن و آرزوی خواب راحت، از این پهلو به اون پهلو شدنم شد مصیبت، راه رفتنم شد زجر، کارای شخصیم شد وبال بقیه ... خدایا من به خاطر این درد ازت ممنونم. ازت ممنونم که یادم انداختی غرق نعمتم. ممنونم که بهم یاداوری کردی چقدر کم میگم خدایا شکرت، ممنونم که بهم یاداوری کردی چقدر قدر نمازایی رو ندونستم که میتونستم سر به سجده بذارم و لذت ببرم ... خدایا من به خاطر همه چی ازت ممنونم و دعا میکنم که هیچ بنده ای رو با گرفتن نعمت هات ازمایش نکنی... به حق خوبای درگاهت... یا ارحم الراحمین..

  • De Sire
  • سه شنبه ۲۰ اسفند ۹۸

جانم به فدای تو مولا

جان ناقابل من چه ارزشی دارد که فدای تو شود...

 

+ عیدتون مبارک . الهی که حضرت شادی و سرور مهمونِ دلاتون کنن توی این روز عزیز

 

+از دیروز ظهر که کمرم رگ به رگ شد و چارچنگولی موندم و برای هر حرکت کوچیکی شرشر اشک میریختم تا بتونم حالت دراز کشیدنم رو عوض کنم، فهمیدم لحظه و دقیقه و عمر و ارزش وقت و سلامتی یعنی چی. حتی فهمیدم اینکه بتونی بدون نگرانی دکتر بری یعنی چی. از دیروز با خودم فکر میکنم یه وقتایی یه دردایی لازمه بیان تا قدر عافیت بدونیم... بچه های خوبی باشید و همینجوری قدر عافیت بدونید:)  الان خیلی بهترم و بدون گریه میتونم بشینم حتی :)) . ولی همچنات ملتمس دعاتون هستم . 

 

+ اقایونِ بزرگواری که این صفحه رو میخونید، ملتمسانه ازتون میخوام ادبیات خانوم ها رو برای محبت کردن یاد بگیرید . به همسرم میگم خب چرا هیچی جز اینکه "پاشو بریم دکتر" نمیگی. بزرگوار توی مریضی های من فقط این دیالوگ رو دارن. دیشب توی اون وضعیت دوباره کلی توضیح دادم که ما از ظهر هیچی نخوردیم . و شما همچنان میگی چرا نمیای بریم دکتر . میگه " توی الگوریتم ذهنی من نمیگنجه کار عبثی بکنم. مثلا بیام توی این وضعیت چایی بهت بدم:)) اول باید کار اصلی و مهم رو انجام بدیم... " من میفهمم که وقتی ما مریض میشیم از محبت زیاد مستاصل میشید و دلتون میخواد یه کار مهم انجام بدید به اسم دکتر بردن ولی ما نیاز به محبت داریم. خدا خیر بده به پدراتون اگه یادتون دادن چجوری باید به جنس مونث محبت کرد...

از دیشب الحمدلله پیشرفتای جالب توجهی اتفاق افتاده.  به قول دوستم میگه باید به مردا دقیقا بگی چیکار کنن. انتظار کلی داشتن برای محبت کار بیهوده ایه:))

  • De Sire
  • يكشنبه ۱۸ اسفند ۹۸

تو زیباترین آرزوی منی...

خیلی از داشته‌هایت، آرزوهای دست نیافتنیِ دیگرانند، و حتی شاید داشته‌های امروزت، رویاهای دیروزت باشند که رنگ رویا از رویشان پریده و شده اند داشتنی‌های عادی. یا زمان برایت بی اهمیتشان کرده، یا آنقدر دیر به آرزویت رسیده‌ای که بیات شده و از دهن افتاده... 

* میگوید در خانه مانده‌ای و حوصله‌ات سر رفته، اما حواست نیست که این "در خانه ماندن" آرزوی خیلی از قرنطینه‌ای هاست... به جای نق زدن برای سلامتی‌شان دعا کن

 

* یکی از اتاق‌های خانه‌شان همیشه خالیست، می‌گوید "الکی خونه دو خوابه گرفتیم"، یادش میفتد که وقتی نوجوان بود، مادرش از خانه قهر کرده بود تا از پدرش جدا شود، در خانه پدربزرگ، به سرنوشت زندگی مشترک پدر و مادرش فکر نمیکرد، با ذوق و شوق دست به کار شده بود برای تمیز کردنِ یک اتاقِ انباری‌طورِ کوچک تا بشود اتاقِ خودش، تا دیگر حسرتِ اتاقِ جدا نداشتن را نخورد ...

 

* تا وقتی از شنیدن کلمه "نه" ناراحت می‌شوید کودک باقی خواهید ماند... (از کتاب "زندگی مشترک و حد و مرزهایش" )

  • De Sire
  • پنجشنبه ۱۵ اسفند ۹۸

معسومیت

آخرین کتاب مستور رو امروز دست گرفتم و یک روزه تمومش کردم. من نقد نوشتن رو بلد نیستم، علمشم ندارم، اما تنها چیزی که میدونم اینه که با کتابای مستور مدهوش میشم و ازشون لذت میبرم.  شخصیت هاش رو دوس دارم، درکشون میکنم و جذب میشم و باهاشون زندگی میکنم.

داستان غلط املایی های عمدی کتاب هم جالبه، اوایلش برای من که همیشه ملانقطی بودم توی املا، خیلی عجیب بود، اواخرش استرس داشتم نکنه املای واقعی کلمات رو یادم بره :)

کتاب معسومیت درباره شخصیتی به نام مازیاره، پسر رابین و مهناز ... یه برش از زندگی مازیار که به نظرم برای این دورانِ حبس خانگی، کتاب سبک و خوبی بود.

  • De Sire
  • يكشنبه ۱۱ اسفند ۹۸

دلهره

بسم الله 

نمیتونم بگم این روزا پر اضطراب‌ترین روزای زندگی منه، چون بدتر از این رو هم گذروندم... ولی در نوع خودش سختیِ بی سابقه ای داره

داشتیم زندگیمونو میکردیم، هر روز با تکرار جمله ی " تا به شلوغی و گرونی دم عید نخوردیم خریدامونو تموم کنیم"، سرگرم بودیم با گیر دادن به فلان جمله ی خواهرشوهر و برادرشوهر، مشغول تلاش برای برنامه ریزی سال جدید، کرونای منحوس از راه رسید.  راستی راستی کی فکرشو میکرد که دیگه هیچی سرجای خودش نباشه

خدا کنه این روزا زودتر بگذره و برای همه به سلامت بگذره ... 

خدا کنه این مهمون ناخونده زودتر بارشو ببنده و بره ... 

  • De Sire
  • يكشنبه ۱۱ اسفند ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب