قراره اگه خدا بخواد بریم مشهد، به همسر میگم قبلش یه سر بریم خدمت حضرت معصومه، تا آخرین لحظه‌ای که داریم حرکت می‌کنیم که بریم قم، یه چیزی درونم داره هی داد میزنه «کاش کنسل بشه قم رفتنمون، کاش نریم، خدایا نریم، اگه بریم خیلی سخت میگذره، فلان میشه، بهمان میشه»، خلاصه میریم قم و اون صدای درونم هی میگه یا حضرت معصومه میشه یه کاری کنی نریم مشهد، راه دوره، بیچاره میشیم، بدبخت میشیم، توی راه دچار قحطی و گرسنگی و وبا و سیل و ... میشیم، یا حضرت معصومه دستم به دامنت یه کاری کن نریم (حالا مثلا رفتیم اذن بگیریم برای مشهد رفتن:)) ) ، خلاصه از قم برمیگردیم و اون صدای درونم حتی گاهی خودشو به روی زبونم هم میرسونه و به همسر میگه «اگه فلان مساله اذیتت میکنه میخوای نریم مشهد؟» یعنی داره تلاش میکنه از طریق همسر کنسل کنه سفر رو، شما فرض کن من همه عمرم رو دارم با این صدای درون زندگی می‌کنم ، بعضی وقتا تحت تاثیرش قرار می‌گیرم و فکر میکنم واقعیه، واقعا مضطرب میشم، دلم میخواد همه چی کنسل بشه، همه چی تموم بشه، این یکیو فقط دارم به شما میگما :))مثلا بهم میگن فلانی مریضه، روند درمانش سخته، ولی خب بالاخره داره انجام میشه درمانش، اون صداعه میاد بالا و میگه کاش بمیره تموم بشه :)) خلاصه این بزرگوار علاقه زیادی به تموم شدن، به ثابت موندن، به انجام ندادن داره...

شماها هم صدای درون دارید؟ صدای درونتون چه اخلاقی داره؟ 

 

 

پ.ن: این پست همچنان کامنتاش در حال تکمیله، پیشنهادات دوستان رو از دست ندید، من منتظرم که به یه پیشنهاد خوب برسیم و یه نیمچه چالشی راه بندازیم برای رونق دوباره ی بیان برهوت شده :))