میشه از تجربه روزای اول بچه دار شدنتون بگید؟ با چه ترفندایی سختی هاش رو تحمل کردید؟ چجوری با به هم ریختن ریتم زندگیتون کنار اومدید؟ چقدر طول کشید تا سررشته کار دستتون اومد؟ اگه خانوم هستید چجوری به حسای بد و متناقض غلبه کردید؟
میشه از تجربه روزای اول بچه دار شدنتون بگید؟ با چه ترفندایی سختی هاش رو تحمل کردید؟ چجوری با به هم ریختن ریتم زندگیتون کنار اومدید؟ چقدر طول کشید تا سررشته کار دستتون اومد؟ اگه خانوم هستید چجوری به حسای بد و متناقض غلبه کردید؟
به نام خدای دل های خسته.... خیلی خسته...
خدایا... میخواستم بگویم به اندازه آن ۹ ماه و این چند روز قوی بودن خسته ام. اما وسعت خستگی ام چیزی بیش از این بود. به اندازه تمام روزهایی از عمرم که درگیر دنیا بوده ام. درگیر بازی ها، رنج ها، شادی های گذرا، دردها، غمها، نگرانیها...
خدایا دنیا هیچوقت به ما شادی خالص هدیه نکرد، و ما همیشه اینگونه حریصانه به دنبالش میدویم و التماسش میکنیم...
طالب دنیا و نعمت هایش بودن، اندوه همیشگی ما را تضمین میکند...
دلم میخواست این روزا ساعت ها و ساعت ها می نوشتم. روزایی که نمیدونم اسمشون سخته یا شیرین یا هرچیز دیگه ای. روزایی که ناخوداگاه یهو وسط کارام تو تنهایی میزنم زیر گریه. روزایی که با وجود درد شدید به راه رفتن ادامه میدم. روزایی که پاهام تاول زده از بس این خیابونا رو بالا پایین رفتم...دلم میخواد به خودم تبریک بگم بابت اینکه این فصل جدید و سخت از زندگی رو شجاعانه طی کردم... و دلم میخواد از خدا خیلی تشکر کنم که همراه بی نظیری داشتم... از خدایی که همیشه بیش از چیزی که لایقش بودم باهام مهربون بود