۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

الهی اعوذ بک ...

تقریبا دوازده سیزده ساله به نظر میرسه. شایدم بیشتر . یه شال وسط سرش انداخته. با مامانش اومده مسجد. مامانش میره نماز میخونه اون با حالت تدافعی و خشمگینانه میشینه یه کناری تا نماز مامانش تموم بشه و برن...

توی فکر فرو میرم. دوباره همون فکر همیشگی میاد سراغم. قبلنا یه جمله معروف توی ذهنم داشتم که مادری که چادریه ولی نتونسته تفکر چادری بودن رو به دخترش منتقل کنه خودشم چادرشو بهتره کنار بذاره. حالا جمله م توی ذهنم تبدیل شده به اینکه مادری که خودش نماز میخونه ولی دخترش.... الی آخر. انگشت اتهامم رو برمیگردونم سمت خودم، به خودم میگم آدمی که نماز میخونه ولی اطرافیانش نمازخون نمیشن .... الی آخر... 



پ.ن : اقای پناهیان یه جمله ای داشت با این مضمون که اگه ما نماز نخون داریم تقصیر نمازخون هاست که نتونستن به بقیه بفهمونن نمازخون بودن یعنی چی .

  • De Sire
  • جمعه ۳۱ خرداد ۹۸

شاید بهشت ...

چطور میشود بگوییم آخرتی نیست، هیچ فکر کرده ای اگر آخرتی نباشد پس تکلیف این همه آرزوهای دور و دراز که کنج دلمان خاک کرده ایم چه می‌شود؟ تکلیف این همه بغض‌هایی که آرام فروخوردیم و خم به ابرو نیاوردیم، این همه غروب ‌هایی که بقچه دلمان باز شد و  خاطره ها مثل لباس‌های چروک و کهنه، وسط بازار زندگی مان ریختند، نه قواره تنمان بودند و نه توان دور انداختنشان را داشتیم، این همه اشک‌هایی که یواشکی پاک کردیم و با خودمان گفتیم "نشد دیگه..." ... هیچ فکر کرده ای ما برای وعده دیدارمان چه نقشه ها داریم ... به خدا بگو از تمام جهانش، دلخوشم به آخرت... به صدای "دیدار به قیامت"ت که هنوز توی گوشم می پیچد ...

  



  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸

جمعه و شنبه برایم چه تفاوت دارد *

اهالیِ سرزمینِ "از شنبه " بشتابید که اول هفته و اول ماه و اول فصل یک روز شده . خلاصه اگه برنامه ای دارید الان وقتشه ها! 



*جمعه و شنبه برایم چه تفاوت دارد 

من که هر لحظه و هرثانیه دلتنگ توام

"خلیل رحیمی"

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸

در حافظه ام غیر خیالت خبری نیست ...

دیشب جناب همسر فرمودن که بیا فیلم ببینیم . (ادامه فیلم oblivion که یه ربعشو دیده بودیم و خوابمون برده بود) . یه جوری از صحنه های فیلم شوکه میشدم و هیجان داشتم که هرگز نمیتونستم باور کنم این فیلم رو دو سه سال پیش دیدم و حتی در موردش نقد خوندم و توی وبلاگ قبلیم مطلب نوشتم :( حتی اشنا هم نبودن برام ... ای وای من 


پ.ن: 

۱. لطفا اگر کسی رو میشناسید که ارشد روانشناسی بالینی خونده باشه (دانشگاه خوب) به من معرفیش کنید.  

۲. اگر روش خاص یا تجربه ای موفق در زمینه برنامه ریزی و مدیریت زمان دارید با من در میون بذارید . به شدت احتیاج دارم.


  • De Sire
  • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸

حافظه

بعضی وقتا که گذر زمان یه موضوعی رو برام قابل تحمل میکنه، با خودم میگم واقعا عکس العمل لازم برای اون موضوع، باید به نسبت همون حس اولیه باشه یا به نسبت حسی که الان تعدیل شده‌. بعضی چیزا باید همونقدر تازه بمونن.  باید همیشه همونقدر وحشتناک جلوه کنن. نباید خشمت در موردشون کم بشه.  

اگه فراموش کنی که اون لحظه چه خشم فراگیری داشتی، دیگه حق مطلب ادا نمیشه.  من الان همون خشم فراگیرم... یا شاید یه تامل عمیق، یا شاید یه تردید عجیب...

من الان همون بغض گره خورده ام .... همونی که نباید فراموش بشه

  • De Sire
  • شنبه ۲۵ خرداد ۹۸

به هر جا بنگرم ....

-رفته بودیم تبریز این چند روز تعطیلی رو 
میخواستم بنویسم، زیاد ، ولی مگه همین سه تا کلمه بس نیست؟ "رفته بودم تبریز" ... 
- شاید اگه مردم کلیبر برن دیگه حوصله شمال رو نداشته باشن. بهشته ... بهشت واقعی... 
- تبریز قشنگ تر از تصورم بود . مگه میشه قشنگ نباشه؟ 

- تهران و تلخکامی من مانده است کاش، تبریز دیگری و شکر ریز دیگری
  • De Sire
  • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب