۱۳ مطلب با موضوع «مطالعه» ثبت شده است

وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ

بسم الله الرحمن الرحیم 

مدت‌هاست مشغول مطالعه کتاب «کهکشان نیستی» هستم، پیش نمی‌رود، اما نه به همان دلیلی که قبلا کند پیش می‌رفت، حالا از صفحه ۱۳۶ جلوتر نمی‌روم... دست و دلم نمی‌رود، دلم جا خوش کرده در نامه‌ای از ملاحسینقلی همدانی، انگار که در این کلمات سرّی ریخته‌اند و سِحری به کار بسته‌اند. بارها کتاب را باز کرده‌ام، این دو سه صفحه را برای بار چندم خوانده‌ام و بعد با شرمندگی کتاب را لابلای کتاب‌هایم مخفی کرده‌ام ... 

«اهمّ اشیاء از برای طالب قرب جد و سعی تمام در ترک معصیت است.

تا این خدمت را انجام ندهی نه ذکرت و نه فکرت به حال قلبت فایده ای نخواهد بخشید، چرا که پیشکش و خدمت کردن کسی که با سلطان در مقام عصیان و انکار است بی فایده خواهد بود..» 

  • De Sire
  • سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۲

کتاب

سلام. الهی که حال دل همه‌تون خوب باشه...  

من عاشق کتابام، یه زمانی که سنم کمتر بود عاشق تنهایی بودم که بشینم کتاب بخونم، اما الان دیگه نیستم. دلم میخواد فاطمه و همسرم باشن ولی بذارن من کتاب بخونم. که البته محاله

کتابای روانشناسی رو دوست دارم، قبل از اومدن فاطمه قرار بود تغییر رشته بدم به روانشناسی و کنکور بدم اما خب پروژه نیمه کاره موند... یه مدتی فرصت کتاب خوندن رو‌به کل از دست دادم ولی جدیدا شروع کردم از طاقچه کتاب میخونم، چون فرصت کتاب خوندنم آخر شباست و نمیشه کتاب کاغذی خوند توی تاریکی... 

 

بازم سنم که کمتر بود خیلی کتاب دفاع مقدس میخوندم، از اسرا، شهدا، جانبازا... ولی بعد یه مدتی دیگه نخوندم، خیلی وقته دیگه کتابی از شهدا نخوندم، دلیلش رو بعدا میگم.

 

دیروز یه بخشی از صحبتای رهبری برای مردم قم رو دیدم که گفته بودن: 

 

🌸«بنده باز هم برای چندمین بار سفارش میکنم شرح حال این خانواده‌های شهدایِ دوران دفاع مقدس یا دفاع از حرم اهل‌بیت را بخوانید، ببینید چه سختی‌هایی را اینها متحمل شدند.»

دلیل نخوندنم رو توی پست بعدی میگم، ولی شما اگر حوصله کردید بهم بگید از این مدل کتابا میخونید؟ بهترین کتابی که توی این حوزه خوندید و دلتون میخواد به بقیه پیشنهادش بدید کدوم کتابه؟ 

 

پ.ن: لطفا پست بعدی رو بخونید

 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۱ دی ۰۱

آه

اگر علاقمند به خوندن کتاب نفس المهموم بودید اما براتون سنگین بوده و نوع نگارش کار رو براتون سخت کرده بود، می‌تونید از کتاب آه که نگارش جدیدی از نفس المهموم هست استفاده کنید، یاسین حجازی با ایجاد خط داستانی و حذف یک سری مطالب که باعث ثقیل شدن متن شده بودن کار رو برای مخاطب آسون کرده. در واقع به قول خودشون بازخوانده‌ای از کتاب نفس المهموم هست. 

  • De Sire
  • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱

جهان‌بینی

یکی از خوبی‌های سختی‌های زندگی اینه که سعی می‌کنی بفهمی با خودت چندچندی. سعی می‌کنی بفهمی که اصلا برای چی داری این جهان رو تاب میاری، با تمام سختی‌هاش، با دیدن قتل‌های مثلا ناموسی، با دیدن بچه‌های کار، آدمای فقیر، آدمای دردمند و رنج‌کشیده، با دیدن رانت و فساد و ظلم و هزار تا چیز تاب نیاوردنی که توی این دنیا هست... 

 

فکر می‌کردم وقتی بچه‌م به دنیا بیاد شبانه‌روز کتابای فرزندپروری خواهم خوند، اما الان کتابایی که دستمه و دارم سعی میکنم به کندی پیش ببرمشون کتابای اعتقادی‌ان. نیازم به اینکه بدونم کجام و برای چی هستم عمیق‌تر شده. برای این‌که بهتر بدونم چرا انسان دیگه‌ای رو وارد این دنیا کردم... 

 

شما چطوری دنیا رو تاب میارید؟ با چه نگرشی؟ این جمله معروف «دین افیون توده‌هاست» رو شنیدین؟ در موردش حرف بزنید اگه وقت و حوصله‌ش رو داشتید. 

 

نمیدونم اهل «کتاب باز» و «رادیو راه» و گوش کردن به حرفای دکتر شکوری هستید یا نه، اما یه جمله‌ای از حرفاشون رو من و همسرم زیاد به هم میگیم، مخصوصا وقتی کم میاریم، اینکه «دنیا جای قشنگی نیست ولی ارزش جنگیدن داره»

  • De Sire
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۰۰

نمایشگاه مجازی کتاب

با اینکه میدونستم فعلا فرصتی برای خوندن کتاب جدید ندارم و همون قبلیا رو هم بعیده حالا حالاها برسم بخونم، ولی دلم نیومد با تخفیف شصت درصدی خرید نکنم :))

 

راهنمای تئوری انتخاب برای فرزندپروری، دوره چهارجلدی مواعظ آیت الله حق شناس و کتاب مادر کافی رو سفارش دادم و لذت بردم از خرید :) 

 

البته فعلا در حال مورچه‌ای پیش رفتن برای خوندن کتاب کهکشان نیستی ام. 

شما این روزا کتاب چی میخونید؟ اهل چجور کتابایی هستید؟ چی شد که به کتاب خوندن علاقمند شدید؟ 

  • De Sire
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۰۰

زندگی مشترک و حد و مرزهایش 1

شاید اگر قرار باشد یک کتاب را در دنیا، با توجه به ویژگی‌های شخصیتی‌ام، انتخاب کنم و هزار بار بخوانمش و فکر کنم و فکر کنم، همین کتاب را انتخاب می‌کنم. البته وقتی می‌خوانمش، یک‌طورهایی به ذهنم و روحم فشار می‌آید... که چرا پس تا حالا اینطور بوده‌ام... اما از آن فشارهایی ست که برای رشد کردن باید تحملش کرد. میم میگفت که یکی از بستگانشان، با سه کتاب زندگی می‌کند، آنقدر آن‌ها را خوانده که همه جمله‌ها را حفظ شده. حالا من باید با این کتاب زندگی کنم تا همه جمله‌هایش ملکه ذهنم شود... آخرین باری که با همسر برای خرید کتاب رفته بودیم، ( آه که چقدر دلم برای خرید رفتن تنگ شده) ، من دنبال کتاب‌های تربیت فرزند بودم، اما صدایی درونم می‌گفت: "بنده خدا تو که هنوز تعار‌ض‌های زندگی مشترکت را حل نکرده‌ای، کتاب تربیت فرزند خواندنت چه صیغه ایست، تو هنوز خودت را تربیت نکرده‌ای" و من به حرفش گوش کردم و این کتاب را خریدم. و حالا در تلاشم برای تربیت خودم. و امروز که به یک جمله از کتاب رسیدم، از شدت فشاری که به روحم آورده است، احساس نیاز به نوشتن پیدا کردم ... نه که این جمله را برای بار اول باشد که می‌خوانم و می‌شنوم، بلکه برای بار اول است که تمام قد با آن روبرو می‌شوم.

جمله مزبور این است: " اجازه نداریم بگوییم : اگر این کار را بکنی یا آن طور باشی، دوستت دارم." و در ادامه : " خدا ما را آزاد آفریده است. پس استوار بایستید و زیر بار اسارت نروید. هنگامی که احساس کنیم تحت سلطه قرار گرفته‌ایم، آزادی ناپدید می‌شود و عشق به خطر می‌افتد."

با خواندن این جمله، به یاد پدر و مادرها و همه بزرگ‌هایی افتادم که چقدر این جمله را در گوش بچه‌ها می‌خوانند: " اگه این کارو بکنی دیگه دوسِت ندارم". ما با این جمله بزرگ شده‌ایم. که باید کاری را بکنیم که بقیه دوستمان داشته باشند... بقیه باید از کارهایمان خوششان بیاید. خودمان، خدا، حق، و... هیچ‌کاره‌اند. و به تبع آن یاد گرفته‌ایم انتظار داشته باشیم بقیه کاری را بکنند که دوستشان داشته باشیم. ما خوشمان بیاید... از نه شنیدن عاصی می‌شویم و کلافه...

  • De Sire
  • پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۹

ملت عشق

به نام خدا 

چند سال قبل رمان کیمیا خاتون نوشته ی سعیده قدس رو خونده بودم. یادمه از زمان خوندن اون کتاب از شمس و مولانا بدم اومد. چهره ای که از کیمیا، علاءالدین، مولانا و شمس در کتاب کیمیا خاتون اومده کاملا با چیزی که در "ملت عشق" هست متفاوته.  دیروز ملت عشق رو تموم کردم و رفتم سراغ مقالات و نقدها که ببینم شمس این انسان لطیفِ ملت عشقه یا اون فرد ظالمِ کیمیاخاتون. و جستجوهام به نتیجه ای نرسید. هرچند که اطلاع از اندرونی خونه ی یه عالم، همین الان هم موضوع محالی به نظر میرسه وای به حال اون زمان. اینکه بین شمس و کیمیا چی گذشته، خدا عالمه. تاریخ موضوعیه که هیچوقت نمیشه توش به یقین و قطعیت رسید.‌ اصلا مگه ما در مورد اتفاقات معاصر خودمون به قطعیت میرسیم؟

همیشه آخر رمان ها به یه احساس "خب که چی" گونه ای میرسم. فکر کنم باید از مجبور کردنِ خودم به درک رمان ها دست بردارم.‌همونطور که فیلم های بی پایان و روایت طور نمیتونن دلم رو راضی کنن....

 

پ.ن: نمیدونم چرا ازم خواست روندِ جدید مطالعاتم رو با ملت عشق شروع کنم. به هرحال به عنوان یه رمان خوب بود . و البته تشویق به هوس های جلاداده شده ای که به اسم عشق فروخته میشن توش به چشم میخوره(عشق زنی متاهل به مردی صوفی). بعد از خوندن این کتاب تصمیم گرفتم اول کتابایی که ممکنه باعث انحراف ذهنی بچه ها بشن یه علامت بذارم که یادم باشه نذارم بچه هام تا اواخر نوجوونی این کتاب رو بخونن

  • De Sire
  • شنبه ۱۲ بهمن ۹۸

دوقلوی متمایز الدَدی

یه خانوم چینی دو تا پسر دو قلو به دنیا آورده، که از قضا یکیشون هیچ شباهتی به دَدی نداشته. حالا دَدی مشکوک میشه و میگه چرا این شبیه ما نیست. دست خانوم رو میگیره میبره آزمایش DNA . شاید باورتون نشه ولی به این سوی چراغ یکیشون بچه یکی دیگه بوده :|

از خبرگزاری https://metro.co.uk خوندم. شایعه نیست.
  • De Sire
  • پنجشنبه ۸ فروردين ۹۸

یادت باشد

کتاب دفاع مقدس زیاد خوانده بودم. اما نه در موقعیتی که الان هستم.  و نه کتابی که خاطرات یک زن جوانِ همسر شهید باشد با موقعیتی مشابه با من از جنبه های مختلف... اوایل نمی‌دانم با چه انگیزه‌ای کتاب را سفارش دادم و با چه انگیزه‌ای از همسر خواستم با هم بخوانیمش. شبی ده صفحه را بلند و به نوبت برای هم میخواندیم. تقریبا دو سوم کتاب را خواندیم و از آن‌جا به بعد آنقدر بی‌تابی و گریه من بعد از خواندن زیاد بود که همسر از ادامه مسیر انصراف داد و من ماندم و تلاش‌هایم برای تمام کردن کتاب. شاید چون اولین کتابی بود (در دایره مطالعات من) که صادقانه و بی قهرمان‌سازی‌های مصنوعی نوشته شده بود، اینقدر به روحم فشار می‌آورد. دختری جوان، که تمام استیصال و رنج و بی‌قراری‌اش را می‌شد در سطر سطر کتاب دید... از لحظه‌ای که کتاب را تمام کرده ام چیزی از وجودم را از دست داده‌ام. انگار که بخشی از آرامشم را... انگار که تکه‌ای از وجودم در وجود فرزانه ذوب شده و با او همدردی می‌کند. فرزانه نماینده تمام دخترانی‌ست که جنگ برای همیشه امید و آرامش قلب آن‌ها را زیر خروارها خاک مدفون کرده‌است. قطعا زمان خیلی چیزها را برایشان حل می‌کند اما نه "همه چیز" را.... 

  • De Sire
  • سه شنبه ۶ فروردين ۹۸

ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود ...

به همسر گفتم چه حالی میشی اگه بفهمی که تمام زندگی شخصیت یه بازی پیشرفته ی آدم فضاییا بودی و همه چیِ همه چی از اول تا آخرش ساختگی بوده ... عاقل اندر سفیه نگام کرد ولی من واقعا جدی گفتم... گاهی احساس میکنم نکنه یه شوخی ساده باشم....

این روزا انواع و اقسام احتمالات رو درباره وجود انسان توی ذهنم میبافم... وای... این فکرا از وقتی به ذهنم جریان پیدا کردن که فهمیدم ما چقدر توی دنیا کم قدر و کوچیکیم... 

بعدا نوشت: دیوونه شدن توی یه برهه هایی از زندگی حق هرکسیه:))

پ.ن۱: حتی اگه به فرض محال همچین فکری درست میبود، بازم باید خالق این دنیای بی نظیر و قشنگ رو میپرستیدیم...

پ.ن۲: اینو امروز توی یه کانال علمی دیدم:

اگر بیگانگان فضایی در کهکشان آندرومدا وجود داشته باشند و با استفاده از تلسکوپى بسیار پرقدرت زمین را مشاهده کنند، هیچ نشانه اى از شهرها و تمدن بر روى زمین نخواهند دید و اگر خیلى خوش شانس باشند شاید بتوانند چند انسان اولیه را ببینند که در صحراى آفریقا پرسه مى زنند!



  • De Sire
  • شنبه ۱۸ اسفند ۹۷
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب