«وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَٰکِنْ لَا تَشْعُرُونَ»
دیروز زل زده بودم به عکس پنج شهید ایرانی دمشق ... اسمشون رو بلند بلند میخوندم ، دلم میخواست اسمشون توی ذهنم بمونه، رفتم اسمشونو سرچ کردم ببینم هرکدومشون چه قصهای دارن، ببینم کدومشون بچهای دارن که اولین روز پدر بدون بابا رو میگذرونه، ببینم کدومشون همسری دارن که اولین روز مردِ بیتکیهگاه بودنش رو به عزا میشینه... از پدر و مادراشون چه قصهای هست... خدایا تو مراقبشون باش... :(
این متن خانم عسگرنجاد حرفاییه که من نتونستم بیارم توی کلمات ... :
بسم الله الرحمن الرحیم
روایتی از خانههایی که از دم درشان تشییع را شروع میکنیم، اما هیچوقت نمیفهمیم آن طرف دیوارهایشان زنی چطور دوام میآورد…
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
ما گریههایمان را میکنیم، غصه را کلمه به کلمه فرومیبریم و شانه میبریم زیر تابوتهای سبک. هیچ هم نمیبینیم فرشتهها پیش از ما شانه زیر بار بدرقهٔ خلیفةاللهها بردهاند و بیش از ما گریه کردهاند.
خوب که گریهها و دعاها و نفرینها و سخنرانیهایمان را کردیم، پیرهن و روسری مشکی را درمیآوریم و میآویزیم به تن معطل رختآویز. باشد تا عزای بعد.
بعد، زنی از اینجای عمرش به بعد، هیچوقت «حاجصادق»ی ندارد که به او پیامک بدهد: «عزیزم بعد ندبه یه ظرف حلیم میگیری؟» که وقتی مردش با حلیم رسید، نان برشته و حلیم گرم را به شوق از دستش بگیرد و بگوید: «دستت درد نکنه. یاد امامزاده صالح و حلیم سیدمهدی افتادم که قدیما بیشتر با هم میرفتیم. یهو هوس کردم! به یاد جوونیامون.»
بعد، زنی دیگر «علی» ندارد که زنگش بزند بگوید: «علیجون مدرسهٔ دخترا اردوی پدردختری گذاشته. اگه میشه مأموریتت رو عقب بنداز این یه روز رو باهاشون باشی. یه ماهه ندیدنت دلتنگن.»
بعد، زنی دیگر «سعید» ندارد، «محمدامین» ندارد، «حسین» ندارد، تو بگو مرد ندارد، تکیهگاه ندارد، پشت و پناه ندارد که به سینهٔ فراخ مردانهاش سر بگذارد و خستگی ظرف شستنها، جاروکشیدنها، بچهبزرگکردنها، مقالهنوشتنها، جلسهرفتنهایش را با یک بازدم عمیق، از تن به در کند.
من و تو زندگیمان را میکنیم، گاهگداری دلتنگ میشویم و فاتحهای میخوانیم
هزارهزار زن اما دلتنگی را زندگی میکنند و لبشان به فاتحهخواندن هم باز نمیشود که خیلی بهتر از من و تو «بل احیاء عند ربهم یرزقون» را میفهمند.
این روزها، این روزهای دردِ بیش از پیش، این روزهای سوگواری پس از سوگواری، این روزهای مشکی پس از مشکی، احتیاط کنیم.
این روزها هرجا هستیم و هر حرفی میزنیم، حواسمان را بیشتر جمع کنیم. شاید یکی از همین زنها حوالیمان باشد، زنی که هزاربار شنیده «حق مأموریت دلاریش خوب بود، تلفشدنش بده؟» و چادرش را محکم گرفته تا نگذارد حتی از لب پر چادرش، چشم نامحرمی به زخمهای شرحهشرحهٔ تنش بیفتد. دلتنگی برای فراخنای شانهٔ مردانه و عطر حلیم سیدمهدی و خنکای صبح امامزاده صالح علاج دارد. جای زخم زبان اما هیچ وقت خوب نمیشود....