۶ مطلب با موضوع «آرام نوشت» ثبت شده است

۲۲ شهریور

به نام خدا...

 

از بچگی عادت داشتم به شنیدن صوت قرآن و دعاهای داداش، عربی برام آشناتر از فارسی بود. و البته محبوب‌تر... بزرگ که شدم توی مدرسه همه قرآن خوندنا و دعا خوندنا با من بود. و توی خوابگاه هم. عادت داشتم خودم دعا و قرآن رو بخونم با درست ترین روخوانی و قواعد ممکن. معمولا توی جمعی که فرد دیگه‌ای دعا می‌خوند دووم نمی‌آوردم چون به شدت به غلط خوندن دعا حساس بودم. اون فرد و اون جلسه از چشمم میفتاد. حتی محمود کریمی و حدادیان و ... هم از نظر من در حدی نبودن که پای دعاشون بشینم، اینا از نظر من مداح بودن نه دعاخون! اما یه سالی میشه شما دیدگاهم رو به کلی عوض کردین...از همون روزی که دیدم زیارت عاشورا رو اون طور که من انتظار دارم نمی‌خونید اما مثل حضرت عباس دستتون رو از بدنتون جدا کردن. از اون روز زیارت عاشورا رو فقط با صدای شما گوش می‌کنم و توش دنبال راه پروازتون میگردم... 

دنبال راز اینکه چی شد که اون جمعیت رنگارنگ، همه‌شون دنبال تابوت شما ضجه میزدن...

چی شد که بعد این همه وقت هنوز داغتون مثل روز اول تازه ست...

اون روز توی مراسم تشییعتون که داشتم زیر دست و پا خفه میشدم، یه آقایی با کلی زنجیر و یقه باز و تیپ عجیب و غریبش دستاشو باز کرد جلوی اون دسته مردای ریشو و مذهبی‌طور که بی تفاوت هجوم میاوردن سمت خانوما، یه یاحسین بلند گفت و همه رو پشت دستاش نگه داشت تا من بتونم بلند شم و برم بیرون از جمعیت، انگار همه‌جا یادمون میدین باید از ظاهر رد بشیم... مثل شما که همه رو مثل یه پدر مهربون به یه چشم میدیدین ... و ما هنوز درگیر غلط گرفتن از دیگرانیم و غافل از خودمون...

 

  • De Sire
  • دوشنبه ۲۲ شهریور ۰۰

۱۸ شهریور

+ این روزا با هم میریم پیاده‌روی. صبحا میریم که هوا کمتر آلوده باشه. حالا این روزا من تو رو با خودم میبرم ولی یاد بگیر رو پاهای خودت وایسی دخترجانم :))

 

+ روزای قبل موقع پیاده‌روی پادکست تربیت فرزند گوش میکردم ولی به این نتیجه رسیدم خیلی کار خنکیه:)) واقعا چرا باید یه صبح قشنگ آخر شهریوری رو به پادکست آموزشی گوش کردن گذروند؟! باید عاشق بود... شعر گوش کرد... توی درختا محو شد. به مورچه های زیر پا دقت کرد تا له نشن، با گربه چشم تو چشم شد، واسه گنجشکا دست تکون داد ... فرصت عاشقی رو نباید از دست داد

 

+ دیالوگ باکس پادکست جدیدیه که باهاش اشنا شدم و باهاش کیف میکنم. مهدیه میگه زندگی آدمو هم میزنه و حالت رو گاهی بد میکنه... ولی من باهاش احساس خوشبختی می‌کنم چون هرچقدر زندگیمو هم میزنه از بودن کنار تو خوشحال‌تر میشم. تو بهترین انتخاب زندگی من بودی که خوشحالم خودم نقش زیادی توش نداشتم و خدا تو رو به من هدیه داد... فقط من تعجب می‌کنم از اینکه مگه در ازای بدی به آدم هدیه‌ی خوب میدن؟

 

+ خوشحالم که به تشویق یه دوست بزرگوار به تشویشم برای اینکه وای اینو ننویسم و اونو نگم و اینجا جاش نیست و الان وقتش نیست و حالا صبر کنم سر فرصت و هزار جور حرفای این مدلی غلبه کردم و تونستم بیشتر بنویسم. ازتون ممنونم که تشویقم کردین 

 

+ حواسم هست شمایی که میخونی هم جهاد میکنی دوست گرامی :) (گل)

 

 

  • De Sire
  • پنجشنبه ۱۸ شهریور ۰۰

جمعه و شنبه برایم چه تفاوت دارد *

اهالیِ سرزمینِ "از شنبه " بشتابید که اول هفته و اول ماه و اول فصل یک روز شده . خلاصه اگه برنامه ای دارید الان وقتشه ها! 



*جمعه و شنبه برایم چه تفاوت دارد 

من که هر لحظه و هرثانیه دلتنگ توام

"خلیل رحیمی"

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸

در حافظه ام غیر خیالت خبری نیست ...

دیشب جناب همسر فرمودن که بیا فیلم ببینیم . (ادامه فیلم oblivion که یه ربعشو دیده بودیم و خوابمون برده بود) . یه جوری از صحنه های فیلم شوکه میشدم و هیجان داشتم که هرگز نمیتونستم باور کنم این فیلم رو دو سه سال پیش دیدم و حتی در موردش نقد خوندم و توی وبلاگ قبلیم مطلب نوشتم :( حتی اشنا هم نبودن برام ... ای وای من 


پ.ن: 

۱. لطفا اگر کسی رو میشناسید که ارشد روانشناسی بالینی خونده باشه (دانشگاه خوب) به من معرفیش کنید.  

۲. اگر روش خاص یا تجربه ای موفق در زمینه برنامه ریزی و مدیریت زمان دارید با من در میون بذارید . به شدت احتیاج دارم.


  • De Sire
  • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸

بازگشت

نیازم به نوشتن را به شدت احساس میکنم. احساس میکنم دنیایی از حرف ها توی سرم میچرخد و هرلحظه ممکن است مغزم را منفجر کند ...

نیاز دارم با خودم خلوت کنم، برای خودم بنویسم ، و کماکان همان دلهره ی امن نبودنِ قلم و کاغذ اذیتم میکند و تنها راهی که برایم می ماند اینجا نوشتن است ... باید به دنیای وبلاگ نویسی برگردم

  • De Sire
  • دوشنبه ۱۶ مهر ۹۷

۱

وقتی چشمانت را میبندی و ارام میخوابی، در چهره ات یک اسطوره می بینم. یک اسطوره که وقتی بیدار است تمامِ تمامِ تمام تلاشش را برای آرامشم به کار می گیرد و کوله بار خستگی هایش را با وجدانی اسوده به دنیای خواب هایش میبرد ... وقتی  میخوابی به ارامشت حسودی میکنم ... 

  • De Sire
  • سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب