با ع میریم خونه میم . ما سه تا همدم شادی و غم و غرغر و ذوق کردن های همیم. حداقل روزی یک ساعت رو توی گروه واتس اپ حرف میزنیم و خودمون رو خالی میکنیم. از چند ساعتی که کنار هم بودیم حداقل یک سومش رو در مورد خونواده همسر و غصه هایی که داشتیم حرف زدیم. در مورد چیزایی که توی دلمون دفن شده بود و رسوب کرده بود. در مورد چیزایی که نتونسته بودیم با کسی درمیون بذاریمش. توی خلال صحبتامون من به حرفای صهبا یه گریزی زدم . اینکه بیایم فکر کنیم اونا خانواده خودمونن . همون طور که از پدر و مادر و خانواده خودمون به دل نمی گیریم از اونا هم به دل نگیریم ولی اخرش به این نتیجه رسیدن که اونا ما رو "عروس" خودشون میدونن خب ما چطور اونا رو پدر مادر خودمون بدونیم. چه داستان دنباله دار و خسته کننده و کلافه کننده ایه این داستان عروس و خانواده شوهر... 

شما هم این مشکلات رو توی خانواده تون دارید؟ شما عروستون رو عروس می دونید یا عضوی از بن اصلی خانواده؟