یه روزایی دلت میخواد یه آهنگی رو هزار بار پلی کنی، یه بیت شعری رو بارها زیر لب زمزمه کنی، حرارت اون قطره‌های اشکی که روی گونه‌ت سر میخورن و پایین میریزن رو حس کنی و محکم خودتو بغل کنی ... اصلا عیبی نداره:) اما یادت باشه که باید به وقتش اشکاتو پاک کنی و سفره غمت رو جمع کنی، نه خیلی زود که غمت توی دلت رسوب کنه و تراشیدنش بشه سخت‌ترین کار دنیا، نه انقد دیر که غم زمین‌گیرت کنه و از یادت ببره که تو اینجا پی کاری اومدی ... 

 

+ من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی

امتحان کن به دو صد زخم مرا، بسم الله ... 

 

+ بگو کجایی اکنون؟

کجایی؟

کجای این‌ جهان مُدوّر؟

که فاصله‌ات

از هرکجا که هستی

تا من 

به قامتِ

یک عمر‌ حسرت است؟