یه روزایی دلت میخواد یه آهنگی رو هزار بار پلی کنی، یه بیت شعری رو بارها زیر لب زمزمه کنی، حرارت اون قطرههای اشکی که روی گونهت سر میخورن و پایین میریزن رو حس کنی و محکم خودتو بغل کنی ... اصلا عیبی نداره:) اما یادت باشه که باید به وقتش اشکاتو پاک کنی و سفره غمت رو جمع کنی، نه خیلی زود که غمت توی دلت رسوب کنه و تراشیدنش بشه سختترین کار دنیا، نه انقد دیر که غم زمینگیرت کنه و از یادت ببره که تو اینجا پی کاری اومدی ...
+ من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا، بسم الله ...
+ بگو کجایی اکنون؟
کجایی؟
کجای این جهان مُدوّر؟
که فاصلهات
از هرکجا که هستی
تا من
به قامتِ
یک عمر حسرت است؟
- De Sire
- پنجشنبه ۷ دی ۰۲
- ۱۱:۰۱