توی آشپزخونه ام، زمان از دستم در رفته، تلویزیون روشنه و فاطمه هم مشغول بازیه، یهو میدوه میاد توی آشپزخونه و میگه مامااااان اذان شده :)) توی دلم ذوق میکنم که الگوی نماز اول وقت توی ذهنش نشسته، و البته اینجور موقعاست که همیشه صدای اون خواستگار کذایی توی گوشم زنگ میزنه:)) «شما نماز اول وقت میخونید که از سر خودتون باز کنید یا با شوق نماز اول وقت میخونید؟»  

 

شاید براتون جالب باشه بدونید که چرا آخرش صحبتامون با اون خواستگار به بن بست رسید، ایشون سه جلسه تلاش کرد که به من ثابت کنه ولایت همسر در طول ولایت خداست و در زندگی مشترک هرجا چالشی پیش بیاد ایشون باید تصمیم بگیره و من بگم چشم، بعد از سه جلسه که به نتیجه نرسیدیم خواهرش رو فرستاد و ایشون هم صحبتای برادرش رو تکرار کرد، یه جمله قصاری هم خواهرشون می‌گفت که اونم خیلی توی ذهنم مونده، اینکه میگفت من چند وقت یه بار به همسرم میگم: « آیا من نسبت به قبل ولایت پذیرتر شدم یا نه» 

من هنوزم نمی‌دونم که این حرفاشون از نظر شرعی درست بود یا نه، اگر کسی میدونه بهمون بگه، ولی روشی که داشت ارائه می‌کرد حقیقتا خیلی ترسناک بود... اینکه کسی توقع داشته تا آخر عمر توی زندگی مشترک فقط صدای خودش شنیده بشه خیلی عجیبه. امیدوارم خواهر محترمش هم همچنان ولایت پذیرتر شده باشه :/