بسم الله 

ما از حدود دو هفته پیش نوبتی درگیر همین ویروسی که شیوع پیدا کرده شدیم، اول فاطمه بعد خودم و بعد همسرم، خیلی سنگین بود برامون، مخصوصا برای فاطمه که از مشکلات گوارشی ای که براش پیش میومد به شدت می‌ترسید، و علاوه بر ضعف شدید جسمی که به خاطر غذا نخوردن و غلبه ویروس دچارش شده بود، روحیه ش هم خیلی آسیب دید، من سعی کردم با آرامش کنارش باشم ولی بعد از دو سه روز خودمم مریض شدم و همون ضعف و درد و مشکلات خودم رو از پا انداخت، سفر دو سه روزه همسر هم مزید بر علت این ضعفا و خستگیا و بی خوابی‌ها شد، و نتیجه چی شد؟ من و فاطمه هردومون بی حوصله شدیم، ولی من فقط بی‌حوصلگی اونو میدیدم، مدام با خودم میگفتم چرا انقد لجباز شده، چرا انقد جیغ میزنه، امروز دکمه استپ خودمو زدم و به خودم گفتم داری چیکار میکنی؟؟ داری چه بلایی سر رابطه‌ت با دخترت میاری؟ یه جوری هستی که همیشه انگار فقط میخوای از دستش راحت بشی، به اسباب بازی و هرچیزی که بشه مشغولش کنی و یه نفس بکشی، میدونم که سردردای شدید اذیتت میکنه و کم تحمل شدی ولی اون خیلی کوچیک‌تر از اونیه که بتونه شرایط تو رو درک کنه.... وقتی دقیق شدم دیدم منم سهم خودمو توی این لجبازیا دارم ... درسته که مریضی اذیتش کرده اما اینکه احساس کنه مامان دیگه دوسش نداره و با ذوق قربون صدقه ش نمیره هم خیلی موثره ... باید بیشتر حواسم به دنیای کوچیکش باشه. امان از این ویروسای متنوع و چموش که فرصت نفس کشیدن نمیدن ...