از چند سال قبل وبلاگ قبلی‌ش رو میخوندم، کامنتا بسته بود، و همینطور تماس با من هم وجود نداشت، بعد هم وبلاگه حذف شد، یا تعطیل، دقیقا یادم نیست، چند وقت پیش یه وبلاگی رو خوندم دقیقا با همون لحن و نگارش، با کامنت بسته، ولی تماس با من وجود داشت، همون آدم بود، بال درآوردم از خوشحالی، از اینکه میتونم حرف بزنم، مراعات میکردم چون حدس میزدم پشت این وبلاگ آدمی نیست که خوشش بیاد پرحرفی کنی. به ندرت، خیلی به ندرت، یه کامنت خیلی کوتاه... بعد یه مدت دوباره تماس با من حذف شد ... وبلاگ رو که میخونم یه شوق پروازی وجودم رو میگیره با یه بغض از این همه سکوت اجباری. خیلی معدودن توی دنیا آدمایی که من میشناسم و دلم میخواد باهاشون از دردای عمیقم حرف بزنم، دلم میخواد حل بشم توی کلماتشون ... ولی جالبه که خیلی به ندرت فرصت صحبت باهاشون رو پیدا میکنم.