زمان دانشجویی خیلی فیلم و سریال میدیدم، بعد از ازدواج هم، بعد از فاطمه دیگه نشد، فرصتش نبود، گاهی برای استراحت ذهن سریال می‌دیدم، از اون سریالای زردی که بشه یک ساعتش رو توی پنج دیقه دید که فقط حواست پرت بشه. 

یه سریالی یه مدتیه خیلی معروف شده و همه ازش تعریف میکنن، اشتراک اون پلتفرمی که پخشش کرده رو گرفتم که هرجور شده ببینمش، با زحمت قسمت اولش رو دیدم، زحمت که میگم یعنی ذهنم اصلا نمیپذیرفت، سریال خوب بود، قوی بود، ولی من دیگه انگار آدم فیلم دیدن نیستم، هی یه چیزی توی ذهنم میگفت خب که چی؟ حوصله داریا، این همه کار مهم تر داری ... خلاصه یه قسمت دیدم و بیخیالش شدم... اینم از تغییرات بعد از اومدن فاطمه ست ، انقد وقت کمه که کاملا مجبور به انتخاب گزیده‌های زندگی ام، وقت خیلی کمه...  

پ.ن:

الان که دقت میکنم می بینم همیشه وقتم کم بوده، همیشه باید گزیده ها رو انتخاب میکردم و نکردم ... 

وقتی میگن قیامت یوم الحسرته شاید به خاطر همین چیزاست ... حسرت چیزایی که هدر دادی، عمر، انرژی، نعمت ... 

 

 

( خیلی عذر میخوام که یه سری کامنتای پست الگو رو نتونستم جواب بدم، اصلا تمرکز نداشتم و هنوزم ندارم، خوشحالم که بحث بین خودتون پیش رفت الحمدلله)