امروز هم مثل دیروز قبل از اذان بیدار شد، انگار خوابش رو با اذان صبح تنظیم میکنه. بعد از حدود سه ساعت تونستم بخوابونمش‌. خانم روانشناس گفته توی چهل روز باید در مسیر بهبودی قرار بگیرم وگرنه نیازه که دارو مصرف کنم. صبحا زمان اولین خواب فاطمه رو گذاشتم برای خودمراقبتی. برای ساختن نیت اون روز. نیت دیروزم پذیرش بود. اینکه منتظر خوابیدن و رها شدن از فاطمه نباشم. از لحظه های با هم بودنمون لذت ببرم. حتی اگه خسته میشم... سخت بود ولی تلاش کردم. خدا هم کمک کرد به نیتم. نیت امروزم ذهن آگاهیه. دیدن حس‌های نهفته در لحظه‌ها. آگاه بودن به لحظاتی که دارم توش زندگی می‌کنم. این نیت رو یاسی‌ترین بهم هدیه داد. از پستی که گذاشته بود شوق باز کردن پنجره رو گرفتم. همیشه از ترس سینوزیت از باز کردن پنجره فراری ام. این بار کلاه بافت همسرم رو برداشتم، لباس گرم پوشیدم، در اتاق رو بستم تا فاطمه سردش نشه و پنجره رو باز کردم... وای که چه حس خوبی رو بهم هدیه دادی یاسی... زمین بارون زده، منظره پر از درخت و سرسبز، صدای گنجشکا که خیلی وقت بود نشنیده بودمشون... یادش بخیر وقتی که اومدیم توی این خونه کلییییی ذوق این منظره رو داشتم. عید پارسال رو که استراحت مطلق بودم و به تخت سنجاق شده بودم، با همین سرسبزی و صدای پرنده ها گذروندم... خدایا شکرت به خاطر امروز :) 

 

پ.ن : منع شدم از مطالعه، مطالعه ی جدی. مثلا اعتقادی و روانشناسی و ... سخته برام. باید توی وقتای اندکی که دارم فیلم ببینم. فیلم طنز خوب که بشه باهاش قهقهه زد سراغ دارید؟ (با توجه به اینکه من سخت می‌خندم) :)