به نام خدا 

فاطمه دو ماه و یازده روزش شده. واکسن دو ماهگیش رو که زدیم همه مون مریض شدیم. دکترا گفتن امیکرونه، ما که اخرش نفهمیدیم امیکرون بود یا سرماخوردگی. توی این ۷۱ روز بالا پایین زیاد داشتیم. شادی و غم زیاد داشتیم... یاد گرفتم قوی تر باشم. یاد گرفتم کمتر احتمالات بد بدم و منفی فکر کنم ( فقط کمی کمتر)... ولی هنوز نمیدونم با این غم یهویی که میریزه تو دلم چیکار کنم. امشب تصمیم گرفتم بهش اجازه بدم بیاد و رد بشه و بره. باهاش مبارزه نکنم. دست و پا نزنم. به خودم اجازه بدم غمگین باشم. برای چند ساعت. اینطوری شاید بهتر باشه... امتحانش که ضرر نداره. 

 

- شده دلتون بخواد با یکی حرف بزنید و هرچی فکر کنید ببینید کسی نیست؟ اینجور وقتا چیکار میکنید؟