۳۱ مطلب با موضوع «خاطره_طور» ثبت شده است

یفعل الله ما یشاء و لا یفعل ما یشاء غیره

هفته قبل با اون همه تدارک و تمرین رفتم و رد شدم این هفته با مسئول اموزشگاه کلی بحث کردیم که من اماده نیستم و نمیخوام ازمون بدم، گفت اسمت رد شده حتما باید بیای، و رفتم برای رد شدن، و قبول شدم :دی 

  • De Sire
  • يكشنبه ۷ مهر ۹۸

جان فدای یار دل رنجان من ...

گفته بود باید شروع کنی و خوبم شروع کنی وگرنه تا سه هفته اینده از تیم حذف میشی . دقیقا روزی که باید شروع کنم سرما میخورم  :دی میدونم که دیگه نمیشه بهونه اورد. به سبک معهود شب حداقل هشت و حداکثر ده میخوابیم و حداقل ۴ و حداکثر ۵و نیم بیدار میشیم. میریم میدویم و ورزش میکنیم و تا هشت میریم پی کارامون. میترسم از شکستن این روند و میترسم از ادامه پیدا کردنش . دلم میخواد بخوابم :دی دلم میخواد استراحت کنم ولی حیثیتیه. افوض امری الی الله ... 

 

 

پ.ن : بهش میگم اقای نعیمی گفته میشه یه کاری کرد شهریه ندی و همون روزانه رو بری، میگه خب که چی؟ چه فرقی داره؟ یعنی اینکه واسه من مهم نیست این شهریه دادن. بعضی وقتا شبیه روانشناسا حرف میزنه :دی 

 

پ.ن ۲ : یه سری وبلاگا چه خوبن. ستاره شون که روشن میشه خوشحال میشم. هرچند که نظر نمیدم این روزا به خاطر خلوتی که توش فرو رفتم برای انرژی گرفتن، ولی اونایی که دنبال میکنم رو همیشه میخونم و با ذوق هم میخونم 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۳ مهر ۹۸

باز آمد بوی ماه مدرسه

مدرسه کوچه بغلی دارن اهنگ پخش میکنن و از بچه های دبستانی میخوان که بیان ترانه بخونن و جایزه بگیرن . ترانه ی چی؟ اهای عالیجناب ععععععشق فرشته عذاب عععععشق :/ 

بعد میگن بلوغ زودرس ، بعد میگن انحرافات جنسی، ذهن بچه از الان درگیر این مفاهیم به درد نخوره :( 

  • De Sire
  • دوشنبه ۱ مهر ۹۸

اختلال

هر اختلال روانی رو که میخونم نوشته شیوع در زنان انقد برابر مردان :/ چرا واقعا؟! اذیت میشن خانوما توی این سیستم دنیا ؟!

  • De Sire
  • شنبه ۳۰ شهریور ۹۸

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم....*

مبحث اختلال وسواسی اجباری رو میخونم، در مورد علل بوجود اومدنش و نشانه هاش صحبت کرده.  مهدیِ گنجیِ خوش ذوق عکس یه خرس قطبی رو گذاشته و زیرش نوشته کتاب رو ببندید و به خرس قطبی فکر نکنید. سعی میکنم به خرس قطبی فکر نکنم ولی همش میپره وسط فکرام ... اینطوری میخواد نشون بده هرچیزی رو میخوای تلاش کنی فراموش کنی بیشتر میاد تو ذهنت .

من یاد تو میفتم ... 

 

 

 

 

* هریک از دایره جمع به راهی رفتند 

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم ...

 

#سعدیِ جان

 

 

پ.ن: خانم الف  و صهبا نیستن دیگه .  حالا به نحو و شدت های متفاوتِ نبودن. صفحه وبلاگ خانم الف رو که باز کردم یهو دلم گرفت. از اینکه حتی جای خداحافظی هم برامون نذاشتن. مجازی بودن این داستانا رو هم داره...

  • De Sire
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

زمستان است ...

توی اتاق نشستم و درس میخونم . برای اولین بار ، دارم احساس سرما میکنم . انگار دارم بوی پاییز رو حس میکنم ... نمیدونم چرا خوشحال شدم با اینکه سرمایی ام ... 

پ . ن : پست صهبا سردی هوا رو بیشتر میکنه . برای پدرشون فاتحه بخونیم 

  • De Sire
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸

یا من اسمه دوا...

 

۱. از عجایبی که این دو روزه توی بیمارستان دیدم رفتار مردم با دکمه اسانسوره. نمیدونم چرا وقتی اسانسور داره میاد، فکر میکنن اگه هی دکمه رو بزنن زودتر میاد:/

۲. ما خداروشکر خانوادگی خیلی درگیر شبکه های اجتماعی نیستیم، واسه همین تا حالا با این پدیده از نزدیک مواجه نشده بودم، دیشب مریضی که توی اتاق خواهرم بود و همراهش وسعت این پدیده رو به رخ کشیدن واقعا، حدود دو ساعت فقط در مورد این حرف میزدن که چه عکسی توی اینستا بذارن و بقیه اوقات شب رو هم در مورد بلاک کردن و بلاک شدن و فلان عکس ِ فلانی و ...

خانومه بعد از عمل اومده بود هی داد میزد پام بیحسه، پام سرّه، شوهر میگفت خب پات سرّه اون گوشی رو بذار کنار میگفت پام سرّه دستم که سر نیست:))

 

  • De Sire
  • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸

خیانت نکنیم

زنگ زده میگه بچه م نمراتش اونی نمیشه که "من" میخوام . و من رو با تحکم بیشتری میگه . براش توضیح میدم که قرار نیست همه بچه ها همه ی نمراتشون بالا باشه.  ممکنه کسی واقعا استعداد یه درس خاصی رو نداشته باشه. بهش میگم پسرِ توی سن بلوغت رو مراعات کن. به بهونه درس کاریش نکن از خونه فراری بشه. 

یاد نوجوونی خودم میفتم، یاد دیوارای پر شده از پوستر، یاد گرررریه هام برای باختن تیم مورد علاقه م، یاد اینکه چقد سر هر بازی نذر و نیاز میکردم. و یادمه که مراعاتمو میکردن، تاییدم نمیکردن اما دافعه و طعنه و کنایه و ... هم خبری نبود. یکی دو سالی طول کشید تا خودم خنده م میگرفت به کارام، سررسیدامو که تاریخ تولد و خصوصیات بازیکنا و کلیییی شعر و متن عاشقانه توشون بود انداختم توی سطل اشغال ... 

کاش با کمی مطالعه و مشاوره گرفتن، شرایط سنی بچه هامون رو درک کنیم و باهاشون کنار بیایم...

 

  • De Sire
  • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۹۸

این واژه ها صراحتِ تنهایی من اند ...

وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج هایش تنها بماند؛ آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.


آلبر کامو

 

 

- یکی ده سال و سیزده روز ، یکی شانزده سال و ۱۰ ماه بزرگتر از منند و من باید روبروی شان بنشینم و توضیح بدهم که با هجوم آوردن به روح هم، چیزی نصیبتان نمی‌شود. هی خالی میشوم از امید، از انگیزه، از انرژی. هر آنچه در وجودم مانده را نثارشان میکنم تا شاید اتفاق محالی ، ممکن شود. می‌روند اما من در لحن پر از کینه و بی تفاوتی‌شان، آینده خوبی -نه برای خودشان نه طفل معصومِ بی گناهشان- نمی بینم ... 

 

  • De Sire
  • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۹۸

هزار سال برآید همان نخستینی ... (۲)

توجه: هرانچه در متن بیان شده احساس من نسبت به عروسی های متداول هست نه قضاوتم در مورد اشخاصی که این کارو میکنن. و نهایت احترام رو برای عقیده و سلیقه هرکسی برای شروع زندگیش قائلم.  

 

 

پارسال همین ساعتا بود که من مثل همه اتفاقاتِ قبل از عروسی، توی روز عروسیم هم شبیه عروسای دیگه نبودم. و این البته تصمیم خودمون بود. نمیخواستم توی عروسیمون گناه باشه و هیچ علاقه ای هم نداشتم که مثل عروسی های متداول برم ارایشگاه و بعد یه چادر بندازم روی سرم کورمال کورمال بیام تا توی سالن، اونجا چار تا خاله زنک بیان به ارایشم گیر بدن و بیکار بشینیم همدیگه رو نگا کنیم و مراقب باشیم کسی نرقصه، بعدشم دوباره چادر بندازم رو سرم برم خونه مون. بنابراین تصمیم گرفتیم عروسی مون شبیه مهمونی باشه، من لباس عروس محجبه تنم کنم و مثل همه مهمونی ها دور هم باشیم . و البته خدا خیلی کمک کرد و با یه گروه خوب اشنا شدیم که باعث شدن عروسیِ کاملا شاد و به لطف امام زمان بدون گناهی باشه . میتونم بگم بزرگترین تصمیمی بود که توی زندگیم گرفته بودم و چقدر به خاطرش اذیت شدم. تقریبا از دو هفته قبلش که ما با تالار تصمیممون رو درمیون گذاشتیم و قرارداد رو نهایی کردیم و کارتا رو چاپ کردیم و توشون نوشتیم که "تالار خانم ها و اقایان مجزا نیست" فشارا شروع شد. علی الخصوص از طرف برادر و خواهرای خودم . من هر روز گریه میکردم و همسرم دلداری میداد و میگفت من پشتتم نگران نباش. و خیلی لذت بخش بود که همه و همه اون شب خیلی هیجان زده بودن از این نوع عروسی و بعد از اون چند نفر از نزدیکان به تقلید از سبک ما عروسی گرفتن یا سعی کردن بگیرن و نشد ... خدا رو شکر که به لطف امام زمان ، زندگیمون رو بدون گناه و با زمزمه قشنگ امام زمانی توی مراسممون شروع کردیم...

  • De Sire
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب