پاییز

منم از خیل عظیم عاشقای پاییزم... از اونایی که دنیا تو مشتشونه وقتی روی برگا راه میرن و هندزفری توی گوششون میذارن و «یادت رد شددددد برگی افتاد از افرایی...» گوش میکنن

از اونایی که هی راه میرن و به آسمون سرک‌ میکشن و میگن «چون به درخت رسیدی به تماشا بمان، تماشا تو را به آسمان خواهد برد...» 

وای که قشنگ‌ترین تصویر دنیا رو برای من پاییز می‌سازه، هرچند ذهنم هی میخواد منو سمت بهار و سرسبزی های دلرباش بکشونه ... ولی مگه پاییز نبود که دخترکم رو گذاشت توی بغلم؟ حالا داره کم کم دو سالش میشه و برای اولین بار می‌تونه با پاهای کوچولوش توی راه رفتن روی برگا و صدای خش خش پاییزی قدما شریک بشه ... 

آره بابا، بیخیال دنیا و قیل و قال آدماش ، ... بیا با هم قدم بزنیم و من برات باباطاهر بخونم 

گل سرخم چرا پژمرده حالی؟

 ‏بیا قسمت کنیم دردی که داری

 ‏بیا قسمت کنیم، بیشش به من ده

 ‏که تو کوچک دلی، طاقت نداری ‏⁧ ... 

 

 

  • De Sire
  • شنبه ۱ مهر ۰۲

دیده فرو بر به گریبان خویش...

بسم الله 

ما از حدود دو هفته پیش نوبتی درگیر همین ویروسی که شیوع پیدا کرده شدیم، اول فاطمه بعد خودم و بعد همسرم، خیلی سنگین بود برامون، مخصوصا برای فاطمه که از مشکلات گوارشی ای که براش پیش میومد به شدت می‌ترسید، و علاوه بر ضعف شدید جسمی که به خاطر غذا نخوردن و غلبه ویروس دچارش شده بود، روحیه ش هم خیلی آسیب دید، من سعی کردم با آرامش کنارش باشم ولی بعد از دو سه روز خودمم مریض شدم و همون ضعف و درد و مشکلات خودم رو از پا انداخت، سفر دو سه روزه همسر هم مزید بر علت این ضعفا و خستگیا و بی خوابی‌ها شد، و نتیجه چی شد؟ من و فاطمه هردومون بی حوصله شدیم، ولی من فقط بی‌حوصلگی اونو میدیدم، مدام با خودم میگفتم چرا انقد لجباز شده، چرا انقد جیغ میزنه، امروز دکمه استپ خودمو زدم و به خودم گفتم داری چیکار میکنی؟؟ داری چه بلایی سر رابطه‌ت با دخترت میاری؟ یه جوری هستی که همیشه انگار فقط میخوای از دستش راحت بشی، به اسباب بازی و هرچیزی که بشه مشغولش کنی و یه نفس بکشی، میدونم که سردردای شدید اذیتت میکنه و کم تحمل شدی ولی اون خیلی کوچیک‌تر از اونیه که بتونه شرایط تو رو درک کنه.... وقتی دقیق شدم دیدم منم سهم خودمو توی این لجبازیا دارم ... درسته که مریضی اذیتش کرده اما اینکه احساس کنه مامان دیگه دوسش نداره و با ذوق قربون صدقه ش نمیره هم خیلی موثره ... باید بیشتر حواسم به دنیای کوچیکش باشه. امان از این ویروسای متنوع و چموش که فرصت نفس کشیدن نمیدن ... 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۰۲

سکوت

سلام 

این روزا بارها و بارها پنل وبلاگمو باز کردم، چند خطی نوشتم و بعد با خودم گفتم خب که چی، و پاکش کردم، یادمه هجده سالم بود که اولین وبلاگمو توی بلاگفا ساختم، برادرم وقتی فهمید گفت کسی باید وبلاگ بسازه که حرف خاصی داشته باشه برای گفتن، هنوز نمیدونم حرف خاص دقیقا چی می‌تونه باشه ولی من به خاطر تعاملاتی که از طریق وبلاگ به دست آوردم و ارتباطات سازنده ای که داشتم خوشحالم، و همیشه سعی کردم کمتر بنویسم تا وقت کسی رو هدر ندم بابت چیزی که خیری توش نیست ... 

خلاصه که میخواستم بگم هستم، کهکشان نیستی رو میخونم و دلم میخواد شما هم بخونید، دوباره خوندن وضعیت آخر رو شروع کردم، یه تنهایی دو سه روزه رو برای اولین بار با فاطمه تجربه کردیم و به خاطر تحمل شرایط به خودم دمت گرم گفتم، به عشق خیلی فکر کردم این مدت، شعر بیشتر خوندم، برای تمرین تجوید برای اولین بار در عمرم تونستم ذهن عجول م رو به گوش کردن صوت استاد حصری وادار کنم، به این فکر کردم که احتمالا هدیه پویش کتابخوانی رو حذف کنیم چون خسته شدم از بس هر مرحله برنده ها گفتن بذار برای مرحله بعد، وارد مرحله ی لجبازی ها و حرف گوش نکردن های فاطمه شدیم که خیلی خیلی نیاز به صبوری داره، هزاران پست و استوری و ... از اربعینی‌ها دیدم و آخرش هم نفهمیدم کار درستی بود که نرفتیم یا نه، ... 

 

اینجا زندگی در جریانه ... شما چطورید؟

راستی برای مدافعین عزیز امنیت دعا کنید که روزای پیش‌رو در صحت و سلامتی براشون بگذره، هرچند که عرصه سیمرغ جولانگه مگس ها نیست ... 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۰۲

تناقض

الان توی کلاس قرآن نشستم، امتحان پایان ترم داریم ، من مثل همیشه از بچگی تا الان، صبر نگه داشتن برگه رو ندارم، تند تند جواب میدم و تحویل میدم، چشم میچرخونم بین هم‌کلاسیا، و هنگ میکنم وقتی می بینم دو تاشون دارن تقلب میکنن ... نمی‌فهمم چرا؟ کلاس قرآن نیست مگه؟ تقلب حرام نیست مگه؟:)) تقلب توی مثلا کلاس ریاضی برام قابل هضمه ولی کلاس قرآن نه ... 

  • De Sire
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۰۲

سکوت

از چند سال قبل وبلاگ قبلی‌ش رو میخوندم، کامنتا بسته بود، و همینطور تماس با من هم وجود نداشت، بعد هم وبلاگه حذف شد، یا تعطیل، دقیقا یادم نیست، چند وقت پیش یه وبلاگی رو خوندم دقیقا با همون لحن و نگارش، با کامنت بسته، ولی تماس با من وجود داشت، همون آدم بود، بال درآوردم از خوشحالی، از اینکه میتونم حرف بزنم، مراعات میکردم چون حدس میزدم پشت این وبلاگ آدمی نیست که خوشش بیاد پرحرفی کنی. به ندرت، خیلی به ندرت، یه کامنت خیلی کوتاه... بعد یه مدت دوباره تماس با من حذف شد ... وبلاگ رو که میخونم یه شوق پروازی وجودم رو میگیره با یه بغض از این همه سکوت اجباری. خیلی معدودن توی دنیا آدمایی که من میشناسم و دلم میخواد باهاشون از دردای عمیقم حرف بزنم، دلم میخواد حل بشم توی کلماتشون ... ولی جالبه که خیلی به ندرت فرصت صحبت باهاشون رو پیدا میکنم. 

  • De Sire
  • شنبه ۲۸ مرداد ۰۲

سالگرد ازدواج

یکی دو سال اول ازدواج، همه مناسبتا برای من فقط گریه بود و گریه، توقع داشتم همسرم منو سورپرایز کنه، توقع داشتم یهو یه کادو از توی کیفش دربیاره بگه من اینو یواشکی برات خریدم، بنده خدا میومد می‌گفت من نمیتونم انتخاب کنم چی باید بخرم بیا با هم بریم بخریم، من ازش قبول نمی‌کردم، چسبیده بودم به فانتزی های توی ذهنم، کیک، شمع، کادو، سورپرایز... نشد ... هیچکدوم از اون گریه ها جواب نداد، عقب‌نشینی کردم، قانع شدم به اینکه از همسرم عشق و وفاداری رو به زبون خودش بپذیرم، زبون عشق همسرم با من فرق داره، هنوزم فکر میکنم که لازمه مرد محبت به زبان زنانه رو یاد بگیره، ولی راه یاد دادنش تقلا کردن نیست، پذیرفتن و کم کم تلاش کردن در یه محیط آرومه، راهش صحبت کردنه، راهش فهمیدنه ... فهمیدن اینکه یه پدر و مادر سنتی دهه سی و چهلی، که جلوی بچه ها مثل غریبه ها با هم رفتار میکنن ، نتیجه ش یه بچه که آداب همسرداری می‌دونه نخواهد شد... نتیجه‌ش میشه اینکه توی تعاملاتمون نه من بلدم با همسرم با روش درستی تعامل کنم نه همسرم با من، و چقدر باید هردو تلاش کنیم تا برسیم به نقطه تفاهم، به نقطه درک متقابل... 

راستش هنوز گاهی دلم برای فانتزی‌هام لک می‌زنه، هنوز گاهی احساس می‌کنم همسرم به من علاقه نداره چون به فانتزی‌هام عمل نمی‌کنه، چقدر اون لحظه‌ها مهم و حیاتیه که برای اینکه جلوی افکار منفی و توسعه پیدا کردنشون رو بگیرم، بتونم با صبوری به زبون عشق همسرم فکر کنم... به از خودگذشتگی هایی که انجام میده ولی بلد نیست اونا رو به زبان زنانه به من ارائه کنه ... وقتی این لحظه‌ها رو با سختی میگذرونم همیشه به اهمیت تربیت درست بچه ها فکر می‌کنم، به اینکه اگر والدین آگاه باشن  چقدر میتونن زندگی آینده رو برای بچه‌هاشون سهل‌تر کنن. 

امسال الحمدلله سالگرد ازدواج رو با چالش کمتری گذروندیم... با یه شام ساده بیرون از خونه، با چک کردن انتظاراتمون از هم، با قول و قرارایی برای بهتر کردن رابطه‌مون، بدون کادو، بدون فانتزی :)) 

 

  • De Sire
  • سه شنبه ۱۷ مرداد ۰۲

امر به معروف و نهی از منکر

خب سلام ... 

سلام به همه همراهان این وبلاگ که زحمت کشیدن اومدن وبلاگ آقای علیرضا و اونجا کامنت گذاشتن، من نظرات همه رو با دقت خوندم، همون‌طور که توی آخرین کامنت گفتم هیچ‌کس جواب سوال منو نداد... من خودم جواب اون سوال رو از طرف خودم میدم... 

- من اگر اونجا بودم مثل همه موقعیت‌هایی که یه گوشه خزیدم و سکوت کردم، بازم سکوت می‌کردم، نکنه چیزی بگم و اونم چیزی بگه که «آبروم» بره، میدونید راستش رو بخواید اصلا من هیچوقت توی اون موقعیت قرار نمی‌گیرم که بعدش بخوام همچین تصمیم بزرگی بگیرم که چیکار کنم، چون اصلا برام مهم نبود اون زمین فروش میره یا نمیره ، من سه تا بچه قد و نیم‌قد دارم، هزار تا مشکل دارم، به من چه که طرف میخواد اون زمین رو بفروشه یا نه، مهم هم بود اصلا تخصصش رو نداشتم، راستش اصلا احتمال بودنم توی اون جغرافیا صفره چون تا حالا هیچوقت توی زندگیم حاضر نشدم آسایش خودمو به خاطر کسی به هم بزنم، ته کار خفنی که کردم اینه که یه بار رفتم راهیان نور دیدم اونجا فشار آب کمه دیگه نرفتم:)) چه برسه به اینکه دست زن و بچه م رو بگیرم برم وسط بیابون. 

درس خوندم، سعی کردم آدم خوبی باشم، به بقیه لبخند بزنم، و «سرم توی کار خودم باشه» ، تا حالا هیچوقت توی موقعیتی حتی هزاران بار ساده‌تر از این هم خودمو قرار ندادم که بتونم تصور کنم چه اتفاقی می‌افتاد اگه من اونجا بودم، من توی خیابون خانومایی با حجاب خیلی بد رو دیدم، ولی چیزی نگفتم، حتی «قول لین» هم نگفتم... با لبخند و مهربونی و کاغذ و حتی به اطرافیان نزدیک و ... هم چیزی نگفتم، اصلا هر کار بدی دیدم هیچی نگفتم، می‌دونید چرا؟ چون عافیت‌طلبم ... 

 

من میخواستم به خودمون ثابت کنم که خیلی‌هامون نمیدونیم اگه توی اون موقعیت بودیم باید چیکار می‌کردیم که نتیجه خوبی بگیریم، فقط از دور میگیم فلانی کار بدی کرد. چون همیشه قضاوت کردن از عمل کردن ساده‌تره ... همه‌مون تئوری‌پرداز های خوبی هستیم، بکن نکن بگوهای خوبی هستیم، اما به عمل که برسه معمولا سرمون به کار خودمون گرمه، اصلا مگه خودمون رو ولایی نمیدونیم؟ کتابای رهبری درباره امر به معروف رو خوندیم؟ سخنرانی‌هاشون رو کامل گوش کردیم؟ «نه فعلا ایراد گرفتن از اونی که خونده راحت تره:)) » ... خیلی‌هامون کلا با امر به معروف مخالفن، پس ان شاء الله باید توی جبهه های دیگه انقدددد فعال باشن که اثرات دیگه ای غیر از امر به معروف داشته باشن برای بهبود اوضاع جامعه، حتما برنامه دقیق و منظم و مدونی لااقل برای خودشون دارن که مو لای درزش نره... حتما جواب محکمی هم دارن برای زمین موندن واجبی به اسم امر به معروف... من خیلی جاهلم توی این مسیر و این موضوع، توی دین خودم خیلی جاهلم، دارم کم کم به این نتیجه می‌رسم که اصلا نیازی به تریبونی مثل وبلاگ برای صحبت کردن ندارم چون باید بیشتر سکوت کنم ... باید بیشتر بخونم و بدونم و فکر کنم و بفهمم ... 

ببخشید، ذهنم پر از صداست ... خیلی نیاز به سکوت دارم :) 

  • De Sire
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲

نتایج قرعه کشی دور چهارم پویش کتابخوانی

سلام و ادب 

عزاداری‌هاتون قبول باشه ان شاء الله 

قرعه‌کشی این دور بین افرادی که معرفی‌هاشون منتشر شده بود برگزار شد (برنده‌های دور قبل و کسانی که از پذیرش هدیه قرعه‌کشی انصراف دادن حذف شدن از اسامی، متاسفانه خانوم امیدوار هم معرفی‌شون به قرعه‌کشی نرسید) 

 

برنده های این دور: جناب مسلمان یاغی و خانوم میخک هستن 

لطفا توی خصوصی برای من شماره کارت بذارید، اگر به خاطر ناشناس بودنتون توی وبلاگ‌نویسی دوست ندارید شماره کارت خودتون رو بدید، شماره کارت دوست و آشنا رو بدید، اگر میخواید به خیریه بدید خودتون زحمتش رو بکشید، اجازه بدید شیرینی دادن این هدیه هم به دل کسی که این لطف رو به پویش‌مون می‌کنن بشینه :) 

 

به کتاب مرحله بعد فکر کردید؟ این پست رو خوندید؟ نظرتون رو بگید لطفا

 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۰۲

الغارات

سلام و رحمت الله 

الحمدلله رب العالمین که در این ایام خدا توفیقمون داد کنار هم یه کتاب دیگه رو بخونیم و مرحله چهارم پویش کتابخوانی‌مون رو به سرانجام برسونیم. 

لطفا مطالبتون رو با عنوان «الغارات» منتشر کنید، و در مطلبتون به این مطلب لینک بدید. 

لیست مطالب دوستان: 

مسلمان‌یاغی 

خانوم‌سین 

خانوم‌آرامش 

جناب‌شاگردبنا 

پروانه‌بانو 

سرکارعلیه 

امیدوار 

حاج‌خانوم 

میخک‌بانو

ماه‌زده

 

پ.ن:

- لطفا پستی که منتشر میکنید فقط شامل معرفی کتاب باشه و موضوعات دیگه ای توش مطرح نشده باشه، از این مرحله قصد دارم برای از دست نرفتن مطالب به خاطر حذف وبلاگ و ... که برای بعضی لینکای مراحل قبل اتفاق افتاد، مطالب رو توی یه فایل جمع اوری کنم، اگر پستتون شامل موضوعات شخصی دیگه ای بشه نمیتونم مطلب رو توی فایل بگنجونم. 

  • De Sire
  • پنجشنبه ۵ مرداد ۰۲

زمان انتشار پست‌های معرفی الغارات

سلام علیکم و رحمت الله 

تسلیت میگم این ایام رو ، ان شاء الله که همه‌مون حسینی زندگی کنیم و حسینی و با شهادت از این دنیا بریم... برای انتشار پست‌های معرفی، نظر شخصی من اینه که سخت نگیریم، چون همه مشغول مراسم و هیات‌ها هستن. اگر در توانتون بود و فردا منتشر کردید لطفا ساعت ۶ عصر منتشر کنید. وگرنه ان شاء الله تا شنبه‌شب ساعت ۱۲ شب منتظر پست‌هاتون هستم. 

لطفا برای آرامش دل آقاجانمون امام زمان دعا کنید 

یا علی

 

  • De Sire
  • چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲
الحمدلله علی کل حال
آرشیو مطالب