یک سکانس از زندگی با یه بچه نوپای در آستانه استقلال:
- ماماااااااان دستام کثیف شدهههههه (گریه شدید)
+ بریم دستاتو بشوریم مامان
- صبر کن صندلی صورتیمو بیارم (بدو بدو به سمت صندلی با دستایی که به هرجا اصابت کنه داستانه)
+ سکوت و نفس عمیق
- آوردن صندلی با سختی زیاد (ساق پاها پر از جای کبودی از آثار حمل همین صندلی)
+ سکوت و نفس عمیق
- نمیشههههههه (گریه ی شدید در حال تلاش برای جاگذاری صندلی جلوی سینک اشپزخونه)
این لحظه برزخ تصمیم گیریه، کافیه یه تماس کوچیک بین دست مامان و صندلی اتفاق بیفته، صندلی رو بلند میکنه و پرت میکنه و خودشو میندازه روی زمین و جیغ میزنه، دست نزنی و کمک نکنی هم حداقل پنج دیقه باید وایسی گریه و نق برای درست کردن جای صندلی رو تماشا کنی، و طبیعتا راه دوم منطقیتره... (برای کارایی که تلاش به نتیجه نرسه یه مرحله اضافه داریم)
برای شستن دست هم همین مراحل تلاش برای استقلال رو طی میکنیم... :)) و برای همه کارای روزمره .... باشد که رستگار شویم.
پ.ن: آخه فسقلی تو کی رسیدی به سن استقلال:))))