- امروز مثل روزای قبل با فاطمه رفتم بیرون که با دخترای همسایه بازی کنه، خونه ما طوریه که همه خونه‌های طبقه از طریق یه راهروی بالکن‌طور به هم وصلن که بچه‌ها میان اونجا برای بازی، یهو دخترای ده یازده ساله ی طبقه دویدن جلوم که خاااااله بیا ببین داریم میم رو آرایش می‌کنیم،از مامانش هم اجازه گرفتیم، (میم چند سالشه؟ پنج سال) یه نگاه انداختم به اونور دیدم بالش گذاشتن و میم خوابیده اونجا اینا هم دارن با یه خروار لوازم آرایش، آرایشش میکنن، خیلی به هم ریختم، فاطمه رو بغل کردم رفتم پایین بلوک یه کم قدم زدم و برگشتم توی خونه... عصر به مامان میم که توی جمع مامانا وایساده بود گفتم شما چطور اجازه همچین کاری رو دادی؟ فرمودن که ولشون کن بابا ، بذار سرگرم باشن ...