تو جاده ایم، محو سرسبزی‌های کنار جاده ام، فقط خدا می‌دونه که من چقدددددر عاشق سرسبزی و طبیعتم، برای همین نیمه اول بهار برای من مثل بهشته، خود بهشته، وسط این شادی عمیق، یهو یه نیسان میاد جلومون که دو تا الاغ توش هست و یکی دو تا گوسفند، باد میاد، نیسان تند می‌ره، سر پیچا شدید تکون میخورن، دلم می‌گیره، اشکام بی اختیار سرازیر میشه، میگم من اصلا سیستمم مناسب این دنیا نیست، من از اینکه حتی یه حیوون به رنج بیفته بی‌تاب می‌شم، یکی از همراها میگه : بد تربیتت کردن... :) 

 

هنوز فرصت دارید برای تصمیم‌گیری در مورد کتاب مرحله‌سوم