بسم الله 

- شرمنده‌ی رفیق نازنینم،. ام یحیی جانم شدم که با مشغله‌های زیاد زحمت کشیدن و دعوت من برای نوشتن رو لبیک گفتن. ذهنم این روزا مدام درگیر این مسئله‌ست و فکر می‌کنم و فکر می‌کنم و فکر می‌کنم ... کلیک 

 

- ماه قبل عکس شیشه ای که دستش رو توش کوبیده بود و خون هایی که از دستش روی زمین ریخته بود رو نشونم دادن، گفته بود من این دختره رو میخوامش، مدت زیادی باهاش بودم، جلوی مخالفت پدرش وایساده بود تا بالاخره عقد کردن، دیروز حکایت خدعه و نیرنگ‌هایی که داره سر دختره پیاده میکنه تا با کمترین هزینه طلاقش بده رو برام تعریف می‌کردن... به همین سادگی، به همین خوشمزگی... این قضیه رو اینجا نوشتم چون چند تا از عزیزای من که مجردن اینجا رو میخونن...

من معتقدم هررررر رفتاری که از پسری در مواجهه با دیگران (حتی به طرفداری از شما) دیدید، مطمئن باشید یه روزی ممکنه همون رفتار رو با خود شما بکنه، برای من بزرگترین معیار ازدواج دین‌داری واقعی بود، چون خیلی برام مهم بود اگر روزی روبروی هم ایستادیم با مروت باهام مقابله کنه. برای همین اصرار دارم که رفتار کسی که دارید بررسی‌ش می‌کنید برای ازدواج رو توی موقعیت‌های مختلف و با آدمای مختلف بررسی کنید، توی موقعیت خشم، بحران، رانندگی، حتی انصاف در دشمنی کردن... من از حقوق و مسائل قضایی سر در نمیارم، ولی اون چیزی که به چشم دیدم اینه که جز مروت و انصاف مردی که انتخابش کردید، هیچ قانونی به خانوما کمک نمی‌کنه... 

همین آقا الان یه وکیل گرفته، داره هزار تا دوز و کلک بهش یاد میده که نفقه و مهریه رو بپیچونه... یکی از راهکاراش این بوده که باهاش سرد برخورد کن و شروع کن ذره ذره بهش مهریه بده و طلاقش هم نده، بعد یه مدتی چون مجبوره از تو جدا بشه تا بتونه ازدواج کنه، مهریه ش رو میبخشه و میره پی کارش :)) وقتی هدف پوله دیگه برات مهم نیست که تو وکیل شدی که حق رو به حق‌دار برسونی...

 

پ.ن : اصلا کاری ندارم که دلیل جدا شدنشون چیه، بحثم سر نوع برخورده و اون عشق شورانگیز بی منطق که به سرعت به دشمنی کشیده شده..

 

* عنوان از شعریه که این روزا با فاطمه می‌خونم و «علی» ش رو میگه :))