اگر بخواهم حقیقت را بگویم، نمازهای این روزهایم را بیشتر دوست دارم.  سجده‌ای که قبلش باید تو را کمی کنار بکشم تا جا برای نشستنم باز شود، مهر را از لابلای جانماز مچاله شده پیدا کنم، بعد برای گذاشتن دست راستم روی زمین، جایی نزدیک به ساق پایم پیدا کنم، سبحان الله را که می‌گویم همزمان پایت را روی صورتم فشار بدهی و با دست‌های کوچکت چادرم را محکم بکشی،  سر که برمی‌دارم از سجده شروع به گریه کنی و من قبل از «بحول الله» جغجغه تکان بدهم برایت و تو آرام شوی، وسط حمد خواندنم نگاهت کنم لبخند بزنم تا کمی فرصت بخرم برای رسیدن به سجده و تکرار ماجراهای قبل... مگر چیزی زیباتر از این هست که تو کنار من و محبوبم نشسته باشی و ما که هر دو نماد عشقیم به تو -من کمتر و او بیشتر- با هم خنده ات را تماشا کنیم؟

پ.ن : عدّه‌اى اسیر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. ناگهان زنى از اسیران، که چشمش به کودکى اسیر افتاده بود، دوید و او را در آغوش گرفت و شیرش داد. پیامبر صلی الله علیه و آله به ما فرمود: آیا به نظر شما این زن هیچ گاه حاضر مى‌شود کودک خود را در آتش افکند؟ عرض کردیم: خیر؛ تا قدرت داشته باشد این کار را نمى‌کند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگان خود مهربانتر از این مادر نسبت به فرزند خود است. (کنزالعمال)

 

 

- محتاج دعای شما در این شب‌های عزیز هستم