دزیره

خُفته ست در تنم هَمه رگ‌های آرزو

دزیره

خُفته ست در تنم هَمه رگ‌های آرزو

دزیره

پاییز من
عزیز غم‌انگیز برگ‌ریز
یک روز می‌رسم و تو را می‌بهارمت...

مادر

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۶:۲۴ ب.ظ

وقتی دور بودیم برایش تعریف نکرده بودم که توی سرویس گیر افتاده بودم و با داد و بیداد و دردسر ، صاحبخانه با پیچ گوشتی در را برایم باز کرد. الان کنارم نشسته است. خیالم راحت است که نگران نمی‌شود . برایش تعریف میکنم که دستگیره خراب بوده و در رویم قفل شده. غصه میخورد. نیم ساعتی گذشته. دارم اشپزی میکنم. می رود سمت سرویس . دستش را به دستگیره در گرفته، زیر لب به دستگیره می‌گوید : "لعنتی" . می فهمم هنوز دارد غصه اش را میخورد.  مادر است دیگر.  تنها غمخوار همیشگی بچه هایش....

  • ۵ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۴
  • De sire

تنهایی

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۲۴ ق.ظ

توی خبرا می بینم که دکور نود رو جمع کردن. یه وای از ته دل میگم. مث خیلی از بحثای اجتماعی و سیاسی مون، با یه موضع تند میگه چه اهمیتی داره که نودو جمعش کردن، دلم میگیره، یاد این چند ماهی میفتم که کسی رو نداشتم براش شعر بخونم و در مورد مواضع سیاسیم باهاش حرف بزنم و طرف مقابل درکم کنه. با بغض جوابشو میدم و میرم تو اتاق... به این فکر میکنم که داشتن یه هم‌فکر از نون شب برای آدم واجب‌تره... 

نذارید ادمای اطراف شما احساس تنهایی کنن(نه فقط از نوع عاطفی، بلکه از نوع فکری هم) . هیچ لزومی نداره که حرفای بقیه رو تایید کنید ولی میتونید حرفشونو بفهمید.  این خیلی مهمه...

  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۲۴
  • De sire

فوتبالی که نمی‌چسبه

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۴۱ ب.ظ

چرا حتی دیدن دربی با صدای عادل رو هم از مردم دریغ میکنن؟ 


  • ۶ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۱
  • De sire

دوقلوی متمایز الدَدی

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ق.ظ
یه خانوم چینی دو تا پسر دو قلو به دنیا آورده، که از قضا یکیشون هیچ شباهتی به دَدی نداشته. حالا دَدی مشکوک میشه و میگه چرا این شبیه ما نیست. دست خانوم رو میگیره میبره آزمایش DNA . شاید باورتون نشه ولی به این سوی چراغ یکیشون بچه یکی دیگه بوده :|

از خبرگزاری https://metro.co.uk خوندم. شایعه نیست.
  • ۳ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۰۴
  • De sire

یادت باشد

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۵:۱۵ ب.ظ

کتاب دفاع مقدس زیاد خوانده بودم. اما نه در موقعیتی که الان هستم.  و نه کتابی که خاطرات یک زن جوانِ همسر شهید باشد با موقعیتی مشابه با من از جنبه های مختلف... اوایل نمی‌دانم با چه انگیزه‌ای کتاب را سفارش دادم و با چه انگیزه‌ای از همسر خواستم با هم بخوانیمش. شبی ده صفحه را بلند و به نوبت برای هم میخواندیم. تقریبا دو سوم کتاب را خواندیم و از آن‌جا به بعد آنقدر بی‌تابی و گریه من بعد از خواندن زیاد بود که همسر از ادامه مسیر انصراف داد و من ماندم و تلاش‌هایم برای تمام کردن کتاب. شاید چون اولین کتابی بود (در دایره مطالعات من) که صادقانه و بی قهرمان‌سازی‌های مصنوعی نوشته شده بود، اینقدر به روحم فشار می‌آورد. دختری جوان، که تمام استیصال و رنج و بی‌قراری‌اش را می‌شد در سطر سطر کتاب دید... از لحظه‌ای که کتاب را تمام کرده ام چیزی از وجودم را از دست داده‌ام. انگار که بخشی از آرامشم را... انگار که تکه‌ای از وجودم در وجود فرزانه ذوب شده و با او همدردی می‌کند. فرزانه نماینده تمام دخترانی‌ست که جنگ برای همیشه امید و آرامش قلب آن‌ها را زیر خروارها خاک مدفون کرده‌است. قطعا زمان خیلی چیزها را برایشان حل می‌کند اما نه "همه چیز" را.... 

  • ۶ نظر
  • ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۱۵
  • De sire

برسد به دست محرم آقازاده

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۱۲ ق.ظ
جناب آقای محرم آقازاده امیدوارم یه روزی این مطلب رو بخونی و بفهمی که واقعا تدریس و فن بیان بلد نیستی بعد چجوری این همه ویدئو پر کردی و گذاشتی تو کاسه معلمای بیچاره که به اجبار بشینن ببینن. واقعا اگه یه روزی از نزدیک ببینمت یه شی قابل توجه رو به سمتت پرتاب میکنم :|

هشتگ عصبانیت و کلافگی
  • ۱ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۱۲
  • De sire

هم‌سر ۳

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ

من یک زنم، دلم که بگیرد هزار راه برای کنار آمدن با خودم دارم، مثلا میروم سراغ بِه‌های خشک شده روی میز و دانه دانه جمع‌شان میکنم و دلتنگی‌هایم را لابه‌لای‌شان میکارم. یا شاید بروم سراغ سیب‌زمینی‌ها و با دلتنگی‌هایم ریزریزشان کنم و برایت دمپختک بپزم، گاهی هم آرام و بی صدا روی برگ گل‌ها دستمال میکشم و غبار دلم را قاطی غبار برگ‌ها دور میریزم... اما راستش را بخواهی، هیچکدام از این کارها جای خورشید چشم‌هایت را نمیگیرد وقتی از پشت کوه‌ غصه‌ها سرک میکشی و شبم را صبح میکنی و نور می‌پاشی به دنیایم. راستش را بخواهی حتی وقتی خودم را سرگرم هزارجور کار ریز و درشت نشان نی‌دهم تا نفهمی دلگیر و خسته‌ام، باز هم سرزمین بی انتهای آغوشت تنها موطن آرامش‌بخش این دل بی قرار است‌... میدانی حتی اگر برای تمام مردم ژست زن‌های مستقل و قوی را بگیرم هردویمان میدانیم که پشت اقتدار من شانه‌های محکمی‌ست که دلم را قرص نگه می‌دارد... 

  • ۴ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۶
  • De sire

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین...

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۹ ب.ظ

زنگ میزنم حالش رو بپرسم. میگه هم کلاسی بچه ش پا گرفته جلوش، بچه با صورت خورده زمین. میگم نتونی دستتو تکیه گاه کنی و با صورت زمین بخوری خیلی سخته. ناخود‌آگاه اشکام سرازیر میشه... از بچگیام اولین کسی بودی که میشنیدم میگفتن با صورت زمین خوردی... بدون دست ...

  • ۲ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۹
  • De sire

ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود ...

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۴۵ ب.ظ

به همسر گفتم چه حالی میشی اگه بفهمی که تمام زندگی شخصیت یه بازی پیشرفته ی آدم فضاییا بودی و همه چیِ همه چی از اول تا آخرش ساختگی بوده ... عاقل اندر سفیه نگام کرد ولی من واقعا جدی گفتم... گاهی احساس میکنم نکنه یه شوخی ساده باشم....

این روزا انواع و اقسام احتمالات رو درباره وجود انسان توی ذهنم میبافم... وای... این فکرا از وقتی به ذهنم جریان پیدا کردن که فهمیدم ما چقدر توی دنیا کم قدر و کوچیکیم... 

بعدا نوشت: دیوونه شدن توی یه برهه هایی از زندگی حق هرکسیه:))

پ.ن۱: حتی اگه به فرض محال همچین فکری درست میبود، بازم باید خالق این دنیای بی نظیر و قشنگ رو میپرستیدیم...

پ.ن۲: اینو امروز توی یه کانال علمی دیدم:

اگر بیگانگان فضایی در کهکشان آندرومدا وجود داشته باشند و با استفاده از تلسکوپى بسیار پرقدرت زمین را مشاهده کنند، هیچ نشانه اى از شهرها و تمدن بر روى زمین نخواهند دید و اگر خیلى خوش شانس باشند شاید بتوانند چند انسان اولیه را ببینند که در صحراى آفریقا پرسه مى زنند!



  • ۸ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۴۵
  • De sire

سوال اساسی

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ق.ظ

تمام ماه‌های قمری در ایران طبق تقویم پیش می‌روند. از جمله محرم و شعبان و رجب و غیره. 

فقط رمضان را به هلول ماه متوسل میشوند. 

خب پس تکلیف بقیه ماه‌ها چه می‌شود؟ مثلا ایت الله سیستانی امروز را اول رجب نمی‌داند. اینطوری که همه مناسبت‌هایمان در هاله ای از ابهام است... 



  • ۶ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۲
  • De sire