به نام خدا 

چند سال قبل رمان کیمیا خاتون نوشته ی سعیده قدس رو خونده بودم. یادمه از زمان خوندن اون کتاب از شمس و مولانا بدم اومد. چهره ای که از کیمیا، علاءالدین، مولانا و شمس در کتاب کیمیا خاتون اومده کاملا با چیزی که در "ملت عشق" هست متفاوته.  دیروز ملت عشق رو تموم کردم و رفتم سراغ مقالات و نقدها که ببینم شمس این انسان لطیفِ ملت عشقه یا اون فرد ظالمِ کیمیاخاتون. و جستجوهام به نتیجه ای نرسید. هرچند که اطلاع از اندرونی خونه ی یه عالم، همین الان هم موضوع محالی به نظر میرسه وای به حال اون زمان. اینکه بین شمس و کیمیا چی گذشته، خدا عالمه. تاریخ موضوعیه که هیچوقت نمیشه توش به یقین و قطعیت رسید.‌ اصلا مگه ما در مورد اتفاقات معاصر خودمون به قطعیت میرسیم؟

همیشه آخر رمان ها به یه احساس "خب که چی" گونه ای میرسم. فکر کنم باید از مجبور کردنِ خودم به درک رمان ها دست بردارم.‌همونطور که فیلم های بی پایان و روایت طور نمیتونن دلم رو راضی کنن....

 

پ.ن: نمیدونم چرا ازم خواست روندِ جدید مطالعاتم رو با ملت عشق شروع کنم. به هرحال به عنوان یه رمان خوب بود . و البته تشویق به هوس های جلاداده شده ای که به اسم عشق فروخته میشن توش به چشم میخوره(عشق زنی متاهل به مردی صوفی). بعد از خوندن این کتاب تصمیم گرفتم اول کتابایی که ممکنه باعث انحراف ذهنی بچه ها بشن یه علامت بذارم که یادم باشه نذارم بچه هام تا اواخر نوجوونی این کتاب رو بخونن