بعد از چند هفته اصرار من، همسر بعد از چکاپ دستمان را میگیرد و با هزار بدبختیِ ترافیک و جای پارک و دوندگی و وای دیر میشه، میرسیم به سانس ساعت ده و ۵۰ دقیقه. البته با چند دقیقه تاخیر. همسر دل خوشی از فیلم‌های ایرانی ندارد و این بار هم با روی گشاده به خاطر من می‌آید. چکارکنم که سینما بدون حضرتش به من نمی چسبد وگرنه با رفقا می‌رفتم.  می نشینیم به تماشا و فیلم هی جلو می‌رود و من هی توی دلم حرص میخورم که لااقل این بار فکر میکردم فیلم طوری باشد که او هم لذت ببرد. ولی نه خودم لذتی بردم و نه او. باز هم خوش به حال او که مجبور نبود وانمود کند به لذت بردن:))


با خودم فکر میکنم این همه به  به و چه چه از این فیلم واقعا برای چه بود. هی با خودم کلنجار میروم و از این جمله ها که خب "فیلم بازی های خوبی داشت"، "پا به موضوع جالبی گذاشته بود" در گوشم خودم میگویم ولی آقاجان این فیلم ما را نگرفت . فیلم بدی نبود ولی از نظر من لایق این همه تعریف و تمجید نبود .