از بد حادثه اینجا به پناه آمدهام
بسم الله
من نه آدم تلفنی حرف زدنم، نه آدم غذا سوزوندن، فقط یه نفره که وقتی تلفنی باهاش حرف میزنم کلافه نمیشم و فارغم از دنیا، خیلی وقت پیش که داشتیم تلفنی حرف میزدیم کتری روی گاز بود با شعله زیاد، وقتی اتفاقی وسط صحبت رفتم سمت آشپزخونه دیدم بلهههه کتری جزغاله شده، و دیگه هرچی تلاش کردم بعد اون قابل استفاده نشد، دو سه تا کتری زاپاس داشتم که هرکدومش یه جوری اذیت میکرد ، یکیش که بهتر از بقیه بود مدل دسته و محل قرار گرفتنش یه طوری بود که موقع بلند کردن فشار زیادی به مچ میآورد، بعد از چند روز استفاده که درد رو توی مچ دستم احساس کردم دیگه اون مدلی بلندش نکردم ولی ظاهراً همون چند روز کافی بوده برای موندگار شدن دردش و نهایتا مجبور شدم مچبند ببندم و حرکت دستم خیلی محدود شده، از این لحاظ که هر بار درد میگیره یه صلوات!! به روح اون بنده خدا نثار میکنم بد نشد ولی خب ...
پ.ن: تایپ کردن با یه انگشت هم کار سختیه :/
پ.ن ۲: بیا! که زندگی و مرگ توامان برسد
بیا که عطف غم انگیز داستان برسد
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم
مگر جهان موازی به دادمان برسد ...
پ.ن۳: صدق الله العلی العظیم
- ۲ نظر
- ۰۲ مهر ۰۳ ، ۱۵:۰۵