عمری که شد فدای غم تو تباه نیست ...
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ
امروز یکی از سخت ترین روزهای عمرم رو گذروندم ... کسی که ما با خیال آسوده از اینکه همیشه پذیرای ماست، از رنجای زندگی بهش پناه میآوردیم، به بیسامونترین حالت ممکن، روی یه تخت افتاده بود... بهش گفتم میدونم که صدامو میشنوی، ما منتظرتیم، لطفا زود خوب شو، برگرد و در اون خونه ای که چراغش خاموش شده رو به رومون باز کن ...
+خدایا این زن همیشه مأمن ما بود، توی این روزای سخت، به بهترین شکلی که خودت صلاح میدونی ازش مراقبت کن ...
- ۰۳/۰۸/۱۷