دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

تاریکم اسماعیل!
اما…
مگر نه این که زندگی تقلایی طولانی در تاریکی‌ست…؟
.
#رضا_براهنی

طبقه بندی موضوعی

معاشرت

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۲۲ ب.ظ

+ ممنونم از همسایه‌های همیشه دلسوز و همدل بیان که این روزا احوال‌پرس ما بودن، کمی اوضاع بهتره و بازم در حال مبارزه ایم :)) به قول آرامش عزیزم توی پست آخرش، زندگی همینه دیگه :) 

 

 

+ به رسم پست‌های معاشرت، شما بگید... شعری، حدیثی، عکسی ، حرفی ... از اون حال خوب کناش لطفا :) 

 

+ خط قبلی رو نوشتم یاد چند شب پیش افتادم، توی گروه دوستام پیام دادم که فیلم مناسب مادری که بچه‌ی تب دارش رو روی پاش تاب میده معرفی کنید :)) گفتن سیندرلا ببین :)) ان شاء الله که برای هیچکس پیش نیاد ولی شمام فیلم حال خوب کن میشناسید اینجا معرفی کنید شاید توی لحظه های سخت به کار کسی بیاد

+ واقعا خداروشکر که دنیا در گذره ، خدا روشکر که همیشه امیدی هست ... خداروشکر که همیشه خدایی هست، تصور کنین وقتی گرفتار میشیم کسی رو نداشته باشیم که صداش بزنیم «یا غیاث المستغیثین...» چه بد میشد ...

 

(راستی این پست‌های معاشرت رو توی موضوعات لیست کردم بعدا میتونید گزیده‌های قشنگ همدیگه رو یه جا ببینید ) 

 

 

من سخت نمی‌گیرم 

سخت است جهان بی تو ... 

 

 

  • De sire

الحمدلله علی کل حال

شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۰۷ ق.ظ

هنوز آفتاب نزده 

تو راه دکتریم 

بارون می‌باره... 

به لطف پیشنهاد دوست خوبم خانوم سین، یه سری متن دارم می‌خونم که دنیامو قشنگ‌تر می‌کنه:) 

به دخترک میگم میخوای چیزی گوش کنی؟ میگه آره 

روی صفحه گوشی اسم قشنگشونو می‌بینم، پلی می‌کنم... «با تو دل از غم آزاده علی علی...» یه نفس عمیق می‌کشم ، من فدای اسمتون .... 

 

 

جالبه که من درختا رو همه جوره دوس دارم، هم وقتی سبزن با نگاه کردن بهشون مسحور میشم، هم وقتی زرد و خزان زده ان، هم وقتی بی برگن ... و این حالت آخر منو دیوونه میکنه، اون شاخه های نازک که قشنگ‌ترین نقاشی‌های خلقتن ... (عکس در سرعت گرفته شده :)) )

  • De sire

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر ...

جمعه, ۲۸ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۳۳ ب.ظ

دلم میخواست در مورد این شرایطی که توش هستم بنویسم ... ولی خب الان وقت ندارم، فقط در توصیفش میتونم بگم با قدرت سر پام، و مبارزه می‌کنم، به عشق اون لحظه ای که اوضاع خوب بشه، بعد بشینم و یه دل سیر گریه کنم :)) 

یاد اون جمله معروف میفتم که میگه اونایی که گریه میکنن ضعیف نیستن، فقط برای یه مدت طولانی قوی بودن... 

 

اغثنا یا ابانا شکسته پر و بالم ... 

 

+ لطفا هرکسی اینجا رو میخونه، برای مادربزرگ یاسمن عزیز دعا کنه، میدونم که این گرفتاری های من و غصه های من، در مقابل استیصال و غمی که یاسمن و خانواده ش این روزا تحمل میکنن هیچی نیست ... به هر روشی که بلدید و باهاش متصل میشید براشون دعا کنید ...

 

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۱۳:۳۳
  • De sire

شب‌نامه ۱

جمعه, ۲۸ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست

 که من به زندگی نشستم‌‌ ... 

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۰۱:۴۳
  • De sire

آزادی معنوی

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۵۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بریده‌هایی از کتاب آزادی معنوی 

(توضیح: این مدل  پست‌ها رو برای خودم می‌نویسم تا بخشایی از کتابام که برام جذابه اینجا داشته باشم، و تا زمان تموم شدن کتاب ، به مرور این پست ها کامل میشن، و از آرشیو موضوعی بخش کتاب در دسترس هستن) 

 

 

+ آزادی معنوی برخلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسانْ خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر، ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش. قهراً این سؤال پیش می‌آید که مگر انسان می‌تواند در قید و اسارت خودش باشد؟ مگر یک چیز می‌تواند خودش، هم برده باشد و هم برده گیر، هم اسیر باشد و هم اسیرکننده، مگر چنین چیزی ممکن است؟ جواب این است: بله ممکن است. در مورد دیگر اگر ممکن نباشد، فی المثل اگر در حیوانات بردگی معنوی و متقابلاً آزادی معنوی معنی و امکان ندارد، در انسان، این موجود عجیب، اینکه انسان خود برده و اسیر خود باشد و یا خود آزاد از خود باشد، معنی دارد...

 

+به نظرم در سخنان جاحظ [1] بود دیدم یا یکی دیگر از علمای اهل تسنن که اهل ادب است، می‌گوید: «در میان سخنان علی علیه السلام نُه سخن است که در دنیا نظیر ندارد.» از میان آن نه سخن سه سخنش مربوط به بحث ماست. امیرالمؤمنین می‌فرماید:

احْتَجْ الی‏ مَنْ شِئْتَ تَکنْ اسیرَهُ، اسْتَغْنِ عَنْ مَنْ شِئْتَ تَکنْ نَظیرَهُ، احْسِنْ الی‏ مَنْ شِئْتَ تَکنْ امیرَهُ‏ [2].

یعنی نیازمند هر کسی می‌خواهی باش، اما بدان اگر نیازمند کسی شدی تو برده او هستی؛ بی‌نیاز باش از هر که دلت می‌خواهد، مثل او هستی؛ نیکی کن به هر که دلت می‌خواهد، تو امیر او هستی. پس نیازمندی به افراد دیگر نوعی رقّیت و بردگی است، اما چه جور بردگی است؟ بردگی تن است؟ نه، بردگی روح است، بردگی معنوی‌ست.

 

+علی علیه السلام، می‌فرماید: الدُّنْیا دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ وَالنّاسُ فیها رَجُلانِ ‏رَجُلٌ باعَ نَفْسَهُ فیها فَأَوْبَقَها وَ رَجُلٌ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَها 

 

+پیغمبران آمده‌اند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند، یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت یا خشم یا منفعت‌طلبی انسان بشود. این معنی آزادی معنوی است. هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد می‌گوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می‌کند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعاً انسان آزادی هستید. اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد می‌رود و حس شهوت شما، شما را تحریک می‌کند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع می‌کند و تا فرمان می‌دهد فرمانش را اطاعت می‌کنید، بدانید شما آزادمرد هستید. اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را می‌خواهد می‏‌دوید دنبالش، گوش یک چیزی را می‌خواهد می‏‌دوید دنبالش، دامن یک چیزی را می‌خواهد می‏‌دوید دنبالش، شکم یک چیزی را می‌خواهد می‏‌دوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.

 

 

+ قرآن هم می‌گوید: لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَة [1]. خدا در انسان نفس لوّامه آفریده؛ انسان خودش واعظ خودش می‌شود. امیرالمؤمنین می‌فرماید: مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللهُ لَهُ واعِظاً مِنْ نَفْسِهِ لَمْ ینْفَعْهُ مَوْعِظَةُ غَیرِهِ‏ هر کسی که خداوند در درونش برای او واعظی از خودش برای خودش قرار ندهد، موعظه دیگران در او اثر نمی‌کند. یعنی شما اگر خیال می‌کنی که پای موعظه دیگران بنشینی و بهره ببری، اشتباه می‌کنی. اول باید در درون خودت واعظی ایجاد کنی، وجدان خودت را زنده کنی، آن وقت از موعظه واعظ بیرونی هم استفاده می‌کنی. انسان خودش خودش را موعظه می‌کند، خودش خودش را ملامت می‌کند، خودش علیه خودش حکم صادر می‌کند و قضاوت می‌کند. انسان خودش را محاسبه می‌کند. جزء دستورهای عجیب مسلّم دینی ما محاسبة‌النفس است، می‌گوید از خودتان حساب بکشید: حاسِبوا انْفُسَکمْ قَبْلَ انْ تُحاسَبوا (متأسفانه این حرفها فراموش شده) از خودتان حساب بکشید، و انسان می‌تواند از خودش حساب بکشد و باید از خودش حساب بکشد. وَ زِنوا انْفُسَکمْ قَبْلَ انْ توزَنوا 

 

  • De sire

عمری که تلخ می‌گذرد در گذار به ...

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۰۷ ب.ظ

- نمیتونی به کسی بگی اشتباه نکن ولی موفق شو ... 

 

 

- تا بحال شده چیزی بخرید و همون موقع چیزی که قبلا برای همون مورد استفاده داشتید، خراب بشه یا مثلا گم بشه؟ من بارها شده چیزی سفارش دادم و اون وسیله قدیمی ای که داشتم حتی قبل اینکه جدیده به دستم برسه منهدم شده ... جالبه برام ... 

 

 

- امروز که تازه توجهم جلب شد به اینکه فقط دو ماه از سال مونده ، خیلی شوکه شدم، چند روز پیش یه جایی خوندم که «تو که قراره از اول سال بعد بشینی دوباره برنامه بنویسی، خب از الان بنویس که اون روز دوماه جلو باشی» ، به نظرم قشنگ بود 

 

 

- هیچوقت با همچین سرعتی تغییرات رو توی زندگی و در کنارش تغییرات رو توی وجود خودم حس نکرده بودم، حس میکنم توی یکی دو ماه اخیر هر اتفاقی یه سیلی محکم بهم میزنه، پرت میشم روی زمین، بی جون و خسته، بعد شبیه بازی های پلی استیشن که دوباره شخصیته پر رنگ میشد برمیگشت به بازی، برمی‌گردم به زندگی ... 

 

- اطرافمون خیلی بچه مدرسه ای هست، خیلیییی، فصل مدارس که میشه یه سری آشناها که مدیر یا معاون مدرسه ان هشدار میدن که شپش شایع شده توی مدارس و مراقب باش و من  از اینکه دخترک در تعامل با بچه ها ، شپش بهش سرایت کنه، خیلی می‌ترسیدم، و بالاخره این اتفاق افتاد ... و باورتون نمیشه انقد ترسش برام بزرگ بود که وقتی اتفاق افتاد با خودم گفتم آخیش بالاخره ترسش تموم شد ... بالاخره واقعیتش رو دیدم ... باید بشینم یه لیست از این مدل ترس‌هام بنویسم ، ترسایی که از واقعیتا خیلی بزرگ ترن ...

  • De sire

پویشچه‌ی کتابخوانی*

جمعه, ۲۱ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۵۴ ب.ظ

سلام :) 

من و جمعی از دوستانم خارج از بیان قصد داریم ان شاء الله کتاب آزادی معنوی شهید مطهری رو به صورت گروهی بخونیم، اگر اینجا هم کسی علاقمنده همراه بشه اعلام کنه لطفا ... مقدار مطالعه بسیار کم در نظر گرفته شده، روزای زوج ده صفحه... 

 

 

*از جهت رفع دلتنگی خودم و بعضی دوستان برای پویش سابق :)

  • De sire

ان الانسان لفی خسر ...

جمعه, ۲۱ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۲۵ ق.ظ

- همه‌ی توانم رو می‌ذارم، تقریبا برای اولین باره که مطمئنم کم نذاشتم، همه‌جوره تلاش کردم که عالی‌ترین عملکردم رو داشته باشم، بعد از چند روز یه جمله‌ای بهم میگه که حتی نمی‌تونم جواب بدم، فقط بغض می‌کنم و از اتاق میرم بیرون... با خودم فکر می‌کنم چه خسران زده هایی هستیم اگر برای رضای خلق کار کنیم، خلقی با این دید محدود و گاهی خودخواهانه ... 

 

- نمیتونم بگم بعد چند وقت اینطوری کییییف کردم با دیدن یه برنامه، مصطفی مستور مهمون برنامه اکنون بود، و واقعا نمیتونم توصیف کنم چطوری محو این برنامه شدم ... مثل آدمایی که قسمتای خوشمزه غذا رو تا آخر توی بشقاب نگه میدارن، حدود نیم ساعتش رو دیدم و بقیه‌ش رو دلم نمیاد ببینم، دلم نمیخواد تموم بشه ... نمیدونم فرصت بعدی ای که دنیا بهم این حجم از ذوق رو هدیه بده کی می‌رسه...

  • De sire

گذر عمر...

چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۳۳ ب.ظ

برای دومین بار، اثر واضح گذشتن از یه دوره ‌‌ی زندگیم رو حس کردم، زیاد بوده این اثرا ولی اینا واضح‌ترینشه 

اولی گذر از نوجوونی و اون دوره ی عجیب طرفداری از یه تیم فوتبال، پوسترای روی در و دیوار، شعر گفتنا و گریه ها و خنده ها بود ، چند وقت پیش دفتر خاطرات سیزده چهارده سالگیم رو پیدا کردم و یه صفحه ای رو پیدا کردم که توش یه چیزی با این مضمون نوشته بودم که : هی دزیره ای که الان بزرگ شدی ، هرکی و هرجا که هستی، حق نداری به من و علایقم بخندی، الان این علاقه‌ها بخشی از هویت منه ... 

و اما در مورد دومی، این ماه‌های اخیر علاقه‌ ی عجیب و غریب نوجوونا به یه گروه موسیقی برام خنده‌دار بود، هی با خودم فکر می‌کردم خب که چی؟! اخیرا یکی از دوستام منو توی یه گروه عضو کرد که علاقمندای سریال های کره ای هستن، من برای اینکه ناراحتش نکنم از گروه خارج نشدم، حدود ده نفرن که تقریبا هم سن و سال خودم هستن و خیلی سریال کره ای می بینن، این روزا که یه خرده تحت فشار روحی هستم با خودم گفتم کاش برم یکی از این سریالایی که خیلی تعریف میکنن رو ببینم ذهنم آزاد بشه برای چند دیقه، یکی دو قسمت دانلود کردم و نشستم به تماشا، واقعا به سختی خودمو رسوندم تا نزدیک اواخر قسمت اول، و اونجایی که یه سری حرکات خاص سریالای شرق آسیایی رو بروز دادن (که پسره وقتی یه دختر می بینه یهو مسحور میشه) بستمش، ... یاد روزایی افتادم که بین ۱۷ تا ۱۹ سالگی ، پشت پرده ی تخت خوابگاه از همه دنیا مخفی می‌شدم و دو شبانه روز پشت هم سریال کره‌ای می‌دیدم و عکس بازیگرا رو ذخیره می‌کردم توی لپ‌تاپ... 

به اینا که فکر می‌کنم اهمیت صبور بودن در مقابل کارای عجیب جوونا و نوجوونا رو بیشتر درک می‌کنم، حتی میانسالا و مسن‌ترها...  شاید باید به آدما زمان بدیم تا گند یه چیزی رو دربیارن و خودشون ازش خارج شن :/ شاید باید به خودمون هم همینقدر فرصت بدیم و یقه ی خودمون رو نچسبیم ...پس تکلیف زمانای از دست رفته چی میشه؟! شاید دیگه اسمش نمیشه از دست رفته، میشه تجربه ی زندگی... 

 

  • De sire

یا مَنْ لا مَفَرَّ اِلاّ اِلَیْهِ ...

دوشنبه, ۳ دی ۱۴۰۳، ۰۴:۳۴ ب.ظ

صحنه‌ی عجیبی‌ست، برای من که امروز با بعض از خانه بیرون زده ام، با دلی گرفته از این وضعیت زندگی در غربت و آلودگی‌های نفس‌گیرش... برای من که می‌روم به دامان مادرم پناه بیاورم، برای من که بغض هایم را توی چمدان ریخته ام و زده ام به دل جاده، برای من که کنار مردی نشسته ام که همه تلاشش را برای آرامش ما کرده‌است، با وجود غم و دلتنگی که این روزها روی دلش سایه انداخته هنوز همه همّ و غمّ‌ش آرامش ماست ولی به وضوح می‌بیند که تغییر همه چیز در توانش نیست و بیش از این کاری از دستش ساخته نیست ... برای من که عاشق آسمان و ابرم ، این صحنه، صحنه‌ی عجیبی‌ست... بیش از یک ساعت است که زده ایم به دل جاده و خورشید دقیقا روبروی ماست، قرمز رنگ و برافروخته، پشت لایه‌ی نازکی از ابر، و اطرافش را دو شاخه زیبای رنگین کمان گرفته‌اند ... کاش می‌توانستم توصیفش کنم... مثل نوازش خداست برای دل من ... خدا بلد است به چه زبانی باید هر بنده‌ای را آرام کند ... 

  • De sire