بسم الله الرحمن الرحیم
بریدههایی از کتاب آزادی معنوی
(توضیح: این مدل پستها رو برای خودم مینویسم تا بخشایی از کتابام که برام جذابه اینجا داشته باشم، و تا زمان تموم شدن کتاب ، به مرور این پست ها کامل میشن، و از آرشیو موضوعی بخش کتاب در دسترس هستن)
+ آزادی معنوی برخلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسانْ خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر، ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش. قهراً این سؤال پیش میآید که مگر انسان میتواند در قید و اسارت خودش باشد؟ مگر یک چیز میتواند خودش، هم برده باشد و هم برده گیر، هم اسیر باشد و هم اسیرکننده، مگر چنین چیزی ممکن است؟ جواب این است: بله ممکن است. در مورد دیگر اگر ممکن نباشد، فی المثل اگر در حیوانات بردگی معنوی و متقابلاً آزادی معنوی معنی و امکان ندارد، در انسان، این موجود عجیب، اینکه انسان خود برده و اسیر خود باشد و یا خود آزاد از خود باشد، معنی دارد...
+به نظرم در سخنان جاحظ [1] بود دیدم یا یکی دیگر از علمای اهل تسنن که اهل ادب است، میگوید: «در میان سخنان علی علیه السلام نُه سخن است که در دنیا نظیر ندارد.» از میان آن نه سخن سه سخنش مربوط به بحث ماست. امیرالمؤمنین میفرماید:
احْتَجْ الی مَنْ شِئْتَ تَکنْ اسیرَهُ، اسْتَغْنِ عَنْ مَنْ شِئْتَ تَکنْ نَظیرَهُ، احْسِنْ الی مَنْ شِئْتَ تَکنْ امیرَهُ [2].
یعنی نیازمند هر کسی میخواهی باش، اما بدان اگر نیازمند کسی شدی تو برده او هستی؛ بینیاز باش از هر که دلت میخواهد، مثل او هستی؛ نیکی کن به هر که دلت میخواهد، تو امیر او هستی. پس نیازمندی به افراد دیگر نوعی رقّیت و بردگی است، اما چه جور بردگی است؟ بردگی تن است؟ نه، بردگی روح است، بردگی معنویست.
+علی علیه السلام، میفرماید: الدُّنْیا دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ وَالنّاسُ فیها رَجُلانِ رَجُلٌ باعَ نَفْسَهُ فیها فَأَوْبَقَها وَ رَجُلٌ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَها
+پیغمبران آمدهاند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند، یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت یا خشم یا منفعتطلبی انسان بشود. این معنی آزادی معنوی است. هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد میگوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم میکند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعاً انسان آزادی هستید. اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد میرود و حس شهوت شما، شما را تحریک میکند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع میکند و تا فرمان میدهد فرمانش را اطاعت میکنید، بدانید شما آزادمرد هستید. اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، گوش یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، دامن یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شکم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.
+ قرآن هم میگوید: لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَة [1]. خدا در انسان نفس لوّامه آفریده؛ انسان خودش واعظ خودش میشود. امیرالمؤمنین میفرماید: مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللهُ لَهُ واعِظاً مِنْ نَفْسِهِ لَمْ ینْفَعْهُ مَوْعِظَةُ غَیرِهِ هر کسی که خداوند در درونش برای او واعظی از خودش برای خودش قرار ندهد، موعظه دیگران در او اثر نمیکند. یعنی شما اگر خیال میکنی که پای موعظه دیگران بنشینی و بهره ببری، اشتباه میکنی. اول باید در درون خودت واعظی ایجاد کنی، وجدان خودت را زنده کنی، آن وقت از موعظه واعظ بیرونی هم استفاده میکنی. انسان خودش خودش را موعظه میکند، خودش خودش را ملامت میکند، خودش علیه خودش حکم صادر میکند و قضاوت میکند. انسان خودش را محاسبه میکند. جزء دستورهای عجیب مسلّم دینی ما محاسبةالنفس است، میگوید از خودتان حساب بکشید: حاسِبوا انْفُسَکمْ قَبْلَ انْ تُحاسَبوا (متأسفانه این حرفها فراموش شده) از خودتان حساب بکشید، و انسان میتواند از خودش حساب بکشد و باید از خودش حساب بکشد. وَ زِنوا انْفُسَکمْ قَبْلَ انْ توزَنوا