دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست ...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست ...

حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی. چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت. و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم نشاید، چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید، اگر هیچ ننویسم هم نشاید، اگر گویم نشاید، و اگر خاموش گردم هم نشاید، و اگر این واگویم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید، و اگر خاموش شوم هم نشاید!»

🌱 عین القضات
🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

بند نیاید اشک من ، تسلیتم چه می‌دهی
کودکِ بی‌بضاعتِ شهر فرنگ‌دیده‌ام ...

🌱محمد سهرابی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃

یاغی نی ام، ترحمی ای پادشاه حسن
گردن کشیده ام که تماشا کنم تو را

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

شب‌نامه

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۵۳ ق.ظ

تبسمت چه نجیب است، کیستی؟ بانو

شبیه مردم این شهر نیستی بانو

 

شنیده‌ام که قسم خورده‌ای "غزل" بشوی

خدا کند سر حرفت بایستی بانو

 

پر از شمیم ترنجی و خوب معلوم است

خلاف حکم شقایق نزیستی بانو... 

 

 کدام خاطره از باغ مانده در ذهنت ؟

دوباره صحبت گل شد گریستی بانو

 

همیشه خیره به مهتاب، پرسشی داری

شبانه این همه دنبال چیستی بانو؟ 

 

بخند، خنده‌ی تو طعم دیگری دارد

شبیه مردم این شهر نیستی بانو...

 

🌱 سعید مبشر

 

  • ۲۹ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۵۳
  • De sire

خش‌خش صدای پای خزان است ...

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۵۸ ب.ظ

دیدم چیزی به پاییز نمونده و هنوز عرصه از گویندگان «پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند» خالیه، تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم 🍂

 

  • ۲۵ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۵۸
  • De sire