دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می‌ماند، و از او باغ گردویش...

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

این روزها...

شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

بسم الله

 

+ دیروز رفتیم جشن امام رضایی‌ها، اولین بار بود جشنای این مدلی تهران رو شرکت می‌کردم، نمی‌دونم چرا قبلش توقعاتم رو چک نکرده بودم و در موردش سوال نکرده بودم، تو ذوقم خورد، یه سری غرفه خوراکی که پر از صف های طویل بود، و ازدحامی که باعث می‌شد ذهنم فقط روی این متمرکز باشه که با آقایون برخورد نداشته باشم ، مقدار کمی که رفتیم از همسر خواستم برگردیم... خلاصه که این مدل برنامه‌ها به درد من نمیخوره ... 

 

+ هرچقدر با خودم تمرین میکنم و تلاش می‌کنم، بازم مریضی دخترک کاملا منو از روال ذهنی‌م خارج می‌کنه، تمرکزم از دست میره و تمام توجهم به اونه، حتی وقتی که دیگه نیازی به کار خاصی از جانب من نیست. 

 

+ رفته بودم به ن. سر بزنم، دو سه هفته بیشتر تا به دنیا اومدن دخترش نمونده، توی قفسه کتابا چشمم خورد به «منِ او»، چقدر دنبال فرصتی برای خوندن دوباره ش بودم، هرچند بعد از اینکه به خودم اوردمش پشیمون شدم چون خیلی سخته زمانی جور کنم برای خوندنش، ولی یه نیمه از وجودم خیلی خوشحاله و مصره که از کارام بزنم و بچسبم به خوندنش ...

 

 

 

 

 

نوازنده: هاتف ملکشاهی

 

 

+ گذشت هرچه شد اما، جهان جهانِ بدی بود ... 

(شعر کاملش رو خودتون سرچ کنید اگه دوست داشتید) 

#علی_صفری

 

 

 

  • De sire

میفرمان که ...

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۰۹ ق.ظ

جناب سعدی میفرمان که

 

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری 

گویم که سری دارم درباخته در پایی ... 

 

 

  • De sire

تا بنده نشوی تابنده نمی‌شوی ... *

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۵۴ ق.ظ

 

 

 

محبوب من

اما شب سخت میگذرد

کاش خورشید شبها طلوع میکرد...

 

 

 

*عنوان رو از کانال عزیزِخوش‌قلبم خانوم الف برداشتم و البته ترکیب این موسیقی و این جمله و تماشای طلوع چه کرد با دل من ... 

 

 

*سه تار : هاتف ملکشاهی

  • De sire

میفرمان که ...

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۴:۵۳ ب.ظ

جان به هوای کوی او، خدمت تن نمی‌کند ... :) 

 

+ جناب حافظ 

  • De sire

شب‌نامه ۱

جمعه, ۲۸ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست

 که من به زندگی نشستم‌‌ ... 

  • ۲۸ دی ۰۳ ، ۰۱:۴۳
  • De sire

من به سکوت تو گوش می‌دهم ...

جمعه, ۹ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۷ ب.ظ

فکر زنجیری کنید ای عاقلان 

بوی گیسویی مرا دیوانه کرد ...

 

 

  • ۰۹ آذر ۰۳ ، ۱۳:۱۷
  • De sire

شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت ...

دوشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۵۹ ق.ظ

 - آشوب جهان و جنگ دنیا به کار به کنار 

    بحران ندیدن تو را من چه کنم ... 

 

+ من هیچ وقت جنگجوی خوبی نبودم !

فرمانده

هر بار که دستور شلیک میداد

من به آخرین نامه ی سرباز دشمن فکر میکردم :

"همسر عزیزم

به دخترمان بگو

پدرت به زودی باز خواهد گشت" 

 

+ شلخته ‌تر از سرباز ها ندیده‌ام

از جنگ که بر میگردند

یکی دستش را 

یکی پایش را

یکی دلش را

و حواس پرت‌ترین آنها

خودش را جا میگذارد! 

 

+ زن ها به جنگ نمى روند

 فقط موقع خداحافظى با نگاهشان به مردها مى گویند 

زنده بمانید و برگردید 

خانه اى براى آرام گرفتن

قلبى براى دوست داشتن

و امیدى براى بزرگ شدن

در انتظار شماست 

و همه مردها براى برگشتن به خانه است که مى جنگند

حالا یا با خستگى هایشان یا با دشمن...

 

 

+ وداع همسران شهدا با یپکر شهید رو زیاد دیده بودم، اما وداع پدر با دختر شهیدش رو نه ... آه از این روزا ... 

 

  • De sire

پرسه

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۳ ب.ظ

- زودتر از من بمیر

تنها کمی زودتر

تا تو آنی نباشی که مجبور است

راه خانه را تنها بازگردد...

 

 

+ امروز یه مسیری رو تنهایی رفتم که قبلا عادت داشتم با دوستی برم، حس می‌کردم قدم به قدم این مسیر برام عذابه، یاد این شعر افتادم ... چه خوبه این شعر... 

 

  • De sire

نوای اسرار آمیز

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ۰۲:۴۷ ب.ظ

نوای اسرارآمیز ، نمایشنامه‌ای از اریک امانوئل اشمیت... تقریبا پنجاه درصد از کتاب رو با بی‌میلی خوندم، و حتی به خاطر یه سری توصیفات توی متنش، دلم نمی‌خواست ادامه‌ش بدم، بعدش اما جذاب شد برام، قیمه‌های فلسفه رو ریخته بود توی ماست روابط عاشقانه... ولی یه جاهایی فوق العاده عمیق بود، یه جاهایی از داستان ضربه‌هایی داشت که کتاب رو کاملا از یکنواختی خارج می‌کرد... در کل به هرکسی توصیه‌ش نخواهم کرد

+ دلم برای هلن سوخت ... 

 

++ «من از اون آدم‌هام که فقط بلدن گنده گویی کنن، اونم از بدترین‌هاش، از اون‌هایی که مردم حرف‌هاشونو گوش می‌کنن و بهشون احترام می‌ذارن. به نظرم واسه این ادبیات رو مرام خودم کردم تا دیگه به خودم زحمت زندگی کردن ندم، از بس که می‌ترسیدم. روی کاغذ یک قهرمانم، اما در واقعیت گمان نمی‌کنم حتی خرگوشی را از تله‌ش نجات داده باشم. من زندگی رو واسه زیستن نمی‌خواستم، می‌خواستم بنویسمش، خلقش کنم، مهارش کنم، اینجا، وسط این جزیره، تو ناف دنیا. نمی‌خواستم در زمانی که بهم داده شده زندگی کنم، بس که خودخواه بودم. و در زمان مردم هم نمی‌خواستم زندگی کنم. نه من زمان رو خلق می‌کردم. زمان‌های دیگه‌ای رو، و اون‌ها رو با ساعت شنی نوشتارم تنظیم می‌کردم. همه‌ش غرور! دنیا می‌گرده، علف‌ها می‌رویند، بچه‌ها می‌میرند، و من برنده جایزه نوبلم ...»

 

+++

ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش

 

با کسی گوی که در دست عنانی دارد

 

عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود

 

هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد 

#سعدی

 

 

  • De sire

یک روز شعرهای مرا قاب می‌کنی...

شنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۱۳ ق.ظ

اندوهگین نباش سرزمین من!

در شکافِ زخم‌های تو

بذر گل کاشته‌ام.

تو روزی

سراسر گلستان خواهی شد.

 

علیرضا روشن 

 

 

 

+ یه سری تحقیقات جدید که از طریق بررسی MRI مغزی انجام شده میگه: «کلمات» میتونن درد و آسیبی معادل ضربات فیزیکی به بدن، توی مغز ایجاد کنن ... 

من میگم گاهی درد کلمات بیشتر و موندگارتر از آسیب فیزیکیه .. 

 

  • De sire