این روزها...
بسم الله
+ دیروز رفتیم جشن امام رضاییها، اولین بار بود جشنای این مدلی تهران رو شرکت میکردم، نمیدونم چرا قبلش توقعاتم رو چک نکرده بودم و در موردش سوال نکرده بودم، تو ذوقم خورد، یه سری غرفه خوراکی که پر از صف های طویل بود، و ازدحامی که باعث میشد ذهنم فقط روی این متمرکز باشه که با آقایون برخورد نداشته باشم ، مقدار کمی که رفتیم از همسر خواستم برگردیم... خلاصه که این مدل برنامهها به درد من نمیخوره ...
+ هرچقدر با خودم تمرین میکنم و تلاش میکنم، بازم مریضی دخترک کاملا منو از روال ذهنیم خارج میکنه، تمرکزم از دست میره و تمام توجهم به اونه، حتی وقتی که دیگه نیازی به کار خاصی از جانب من نیست.
+ رفته بودم به ن. سر بزنم، دو سه هفته بیشتر تا به دنیا اومدن دخترش نمونده، توی قفسه کتابا چشمم خورد به «منِ او»، چقدر دنبال فرصتی برای خوندن دوباره ش بودم، هرچند بعد از اینکه به خودم اوردمش پشیمون شدم چون خیلی سخته زمانی جور کنم برای خوندنش، ولی یه نیمه از وجودم خیلی خوشحاله و مصره که از کارام بزنم و بچسبم به خوندنش ...
نوازنده: هاتف ملکشاهی
+ گذشت هرچه شد اما، جهان جهانِ بدی بود ...
(شعر کاملش رو خودتون سرچ کنید اگه دوست داشتید)
#علی_صفری
- ۰۴/۰۲/۲۱
منم اصلا جشنهای خیابانی این مدلی رو دوست ندارم:(
به درد اونایی میخوره که دلشون میخواد یه نسخه ناقص از اربعین رو به هر ضرب و زوری هست تجربه کنند :/