امروز با دیدن نشست خبری فیلم مرد بازنده توی جشنواره فیلم فجر، یه حس قدیمی در من زنده شد. 

خیلی‌ها با افکار خاص، یا هدف‌گذاری و اینجور چیزا به خودشون انگیزه حرکت می‌دن، اما برای من قوی‌ترین انگیزه برای حرکت، دیدن آدمای موفقه. 

بزرگترین تلاش زندگیم که همیشه بهش افتخار می‌کنم (تو دل خودم و جلوی خودم) المپیادی بود که توی دبیرستان شرکت کردم. سنگ تموم گذاشتم. شاید تا قبل از بچه‌دار شدن اون اتفاق تنها اتفاق زندگیم بود که می‌تونستم به خودم بگم «دمت گرم». و چرا انقدر با انگیزه و پر تلاش بودم؟ چون یه آقایی که مدال نقره المپیاد جهانی رو داشت و شریف درس می‌خوند، دو سه بار دعوت شد به مدرسه‌مون و از تهران اومد و فشرده یه چیزایی رو به ما یاد داد. و من از دیدن این آدم انقددددر تاثیر گرفتم و دلم میخواست به جایگاهش برسم که شبانه‌روز تلاش کردم. توی آخرین مرحله حذف شدم ولی این باعث نشد که اون اتفاق برام تلخ باشه. همیشه از یادآوریش لذت می‌برم. 

 

امروز هم از دیدن جواد عزتی به عنوان یه ستاره توی شغل خودش به وجد اومدم. حس عجیبیه. بهم توان دورخیز کردن میده. 

 

- امروز با یه مشاور صحبت کردم تا مشاوره رو باهاش شروع کنم. نمیدونم کار درستی می‌کنم یا نه. همیشه اعتقادم این بوده خودم تنها کسی هستم که می‌تونم به خودم کمک کنم. خیلی تردید دارم که مثلا هفته‌ای ۴۵ دیقه صحبت کردن با مشاور چه دردی می‌تونه از من دوا کنه. شما تجربه‌ش رو دارید؟

 

- امروز فاطمه برای اولین بار خودش به تنهایی غلت زد و از روی تشکش افتاد. هرچند منتظرش بودم و جایی که افتاد نرم بود ولی بازم وقتی صدای گریه شدیدش رو شنیدم خیلی ترسیدم.