پناه
جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ
- «ر» بهترین رفیق سالای جوونیم بود، از اونایی که ساعتها از زمین و زمان باهاش حرف میزنی، هرجا گیر میکنی به دادت میرسه، یه بازهای رو به اجبار شرایط دور شدیم از هم، میگفت یه برههای که سختترین روزای زندگیم رو میگذروندم، شبا چندین بار خوابتو دیدم، انگار دور شده بودی ولی من هنوز توی خواب بهت پناه میاوردم. بهش گفتم خوش به حالت من وقتی دلتنگم حتی خواب هم نمیبینم
- دیشب خوابشو دیدم، انگار بالاخره پناه آوردن توی خواب رو یاد گرفتم...
- ۰۳/۰۶/۳۰
سلام
شب عیده
عیدت مبارک
انشاءالله به حق این شب عید، دوباره ببینیاش... :)