زندگی...
یه زمانی که نومامان بودم، بلد بودم از مثالهای رویین تن بودن مامانا یه پست پر آب و تاب دربیارم ولی الان روئین تن بودن جزئی از روتین زندگیم شده و حرف خاصی ندارم در موردش بزنم :)) فکر کنم همه مامانا و البته بخشی از باباها* میدونن چی میگم... توی شیش هفت روز چندین بار به خاطر ویروس و تب و لرز و عفونت شدید گلو و بدن درد و ... آنتی بیوتیکای جورواجور تزریقی و خوراکی و انواع کوروتون که در تمام عمر ازشون حذر کردی رو مثل نقل و نبات ریختن تو جونت ؟! پاشو بابااا این لوس بازیا چیه، پاشو کتاب داستانتو بخون بچه آسیب روحی می بینه:)) ، گرفتی تخت خوابیدی بعد شونصد تا داروی خواب آور؟!!! پاشو پاشو سحری رو آماده کن ، آلارما رو هم کوک کن که همسرت سحری خواب می مونه کل روز باید گشنگی بکشه :))
چی؟؟؟ بعد از سرُم و آمپولای مسکن بخوابی؟! وااا مگه نمیدونی خانواده همسرت توقع دارن بری سر بزنی :))
+ متن انسجام و وجهه ادبی نداره؟!!! دیگه زورم به وبلاگم که میرسه براش کم بذارم:))
* گفتم «بخشی از باباها» چون بعضی باباها اینطوری ان که کل عالم مریض بشن و اینا مریض نشن انقد که ... :))
- ۰۳/۱۲/۱۹
🥺🥺🥺😭😭😭
انسجام از این بیشتر؟؟؟
چقدر همدردیم...