یه دخترخانم چادری و یه اقا با تیپ  مذهبی یه کنجی نشستن با هم حرف میزنن. پچ پچه هاشون، خنده های ریز ریز و با اطوارشون منو یاد حرف شوهرخواهرم میندازه که میگفت هروقت دیدی دونفر اینطوری ان، بدون یا نامزدن یا دوستن. میگفت زن و شوهرایی که باهم زیر یه سقفن به اندازه کافی تو خونه وقت برای این کارا دارن. یاد قدیما میفتم . یاد پچ پچه هامون، یاد خنده های ریز ریزمون . یاد سکوت وحشتناک توی مسیر. یاد تمام تصمیمایی که توی ذهنم مرور میکردم .... بین دوران قبل و بعد هم‌خونه شدن، یه دنیا فرقه . یه دنیاااا. عجیبه این زندگی مشترک . چقدر باید مراقبِ ترکای ریزی که روی چینی زندگی میفته بود، وگرنه یهو یه جوری صدای شکستنشو میشنوی که نمی فهمی اصلا از کجا خوردی...