دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می‌ماند، و از او باغ گردویش...

طبقه بندی موضوعی

وه که چه مشتاق و پریشان بودم ....*

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

مثل مادری که دلتنگ به آغوش کشیدن فرزندش باشد، دلتنگ نوشتنم، در شلوغی ناگزیر این روزها، مدام در ذهنم می‌نویسم، و مشتاقانه انتظار میکشم تا فرصتی و خلوتی برای نوشتن بیابم، اما دریغ که وقت تنهایی جسمم آنقدر خسته است که هرچه در ذهنم رشته بودم پنبه شده و اثری از آن ذوق باقی نمانده ... و تداوم این چرخه چقدر بی‌رمق و مستهلکم می‌کند ... 

 

 

* منتظر کسی بودیم که نه آمادگی داشتیم برای آمدنش، نه ذوقی ... و من مدام زیر لب می‌گفتم «خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید، آمدی؟ وه که ...» همسر پرسید که چه وقت این شعر است، گفتم با تصور چنین لحظه ای در ذهنم، خستگی و خشمم را التیام می‌دهم ... چه خوب که آدم‌ها می‌توانند خیال ببافند... آنقدر که در اوج خشم، از خیالی اشک شوق بریزند... 

  • ۰۳/۱۱/۲۴
  • De sire

نظرات (۳)

واقعا فکر کن اگر خیال نبود چقدر همه چی یکنواخت بود.

واقعیت محض کافی نیست.

پاسخ:
نماز کردم و از بی خودی ندانستم
که در خیال تو عقدِ نماز چون بستم ؟

نمازِ مست ، شریعت روا نمی دارد
نماز من که پذیرد ؟ که روز و شب مستم ...


در استقبال از سعدی

آه چه کس دست بگیرد مرا

شحنه اگر مست بگیرد مرا

ترسم از ابروی تو کاندر خمش 

باز به پیوست بگیرد مرا

 

چه حیف که نمی رسی بنویسی

چه حیف

پاسخ:
آه .... 


گاهی فکر میکنم وقتی کسی مثل سعدی همه چیز رو گفته چه لزومی داره بقیه چیزی بگن ... 

عالم خیال برای تعدیل عالم واقع هس.

 

وقتی حال و وقت نوشتن داشتی بنویس.

ما خانوما، یا باید با یکی حرف بزنیم، یا برای یکی بنویسیم.

 

امان از اون زمانی که نه کسی باشه باهاش حرف بزنیم نه امکان نوشتن باشه به هر دلیلی از جمله .... 

نگم بهتره

:))

پاسخ:
وقتی حالش هست وقتش نیست 

البته  وقتی حالش نیست هم وقتش نیست:))