گذر عمر...
برای دومین بار، اثر واضح گذشتن از یه دوره ی زندگیم رو حس کردم، زیاد بوده این اثرا ولی اینا واضحترینشه
اولی گذر از نوجوونی و اون دوره ی عجیب طرفداری از یه تیم فوتبال، پوسترای روی در و دیوار، شعر گفتنا و گریه ها و خنده ها بود ، چند وقت پیش دفتر خاطرات سیزده چهارده سالگیم رو پیدا کردم و یه صفحه ای رو پیدا کردم که توش یه چیزی با این مضمون نوشته بودم که : هی دزیره ای که الان بزرگ شدی ، هرکی و هرجا که هستی، حق نداری به من و علایقم بخندی، الان این علاقهها بخشی از هویت منه ...
و اما در مورد دومی، این ماههای اخیر علاقه ی عجیب و غریب نوجوونا به یه گروه موسیقی برام خندهدار بود، هی با خودم فکر میکردم خب که چی؟! اخیرا یکی از دوستام منو توی یه گروه عضو کرد که علاقمندای سریال های کره ای هستن، من برای اینکه ناراحتش نکنم از گروه خارج نشدم، حدود ده نفرن که تقریبا هم سن و سال خودم هستن و خیلی سریال کره ای می بینن، این روزا که یه خرده تحت فشار روحی هستم با خودم گفتم کاش برم یکی از این سریالایی که خیلی تعریف میکنن رو ببینم ذهنم آزاد بشه برای چند دیقه، یکی دو قسمت دانلود کردم و نشستم به تماشا، واقعا به سختی خودمو رسوندم تا نزدیک اواخر قسمت اول، و اونجایی که یه سری حرکات خاص سریالای شرق آسیایی رو بروز دادن (که پسره وقتی یه دختر می بینه یهو مسحور میشه) بستمش، ... یاد روزایی افتادم که بین ۱۷ تا ۱۹ سالگی ، پشت پرده ی تخت خوابگاه از همه دنیا مخفی میشدم و دو شبانه روز پشت هم سریال کرهای میدیدم و عکس بازیگرا رو ذخیره میکردم توی لپتاپ...
به اینا که فکر میکنم اهمیت صبور بودن در مقابل کارای عجیب جوونا و نوجوونا رو بیشتر درک میکنم، حتی میانسالا و مسنترها... شاید باید به آدما زمان بدیم تا گند یه چیزی رو دربیارن و خودشون ازش خارج شن :/ شاید باید به خودمون هم همینقدر فرصت بدیم و یقه ی خودمون رو نچسبیم ...پس تکلیف زمانای از دست رفته چی میشه؟! شاید دیگه اسمش نمیشه از دست رفته، میشه تجربه ی زندگی...
- ۰۳/۱۰/۱۲
نکته جالبی بود که منم اخیرا بهش فکر میکنم
حتی درباره مسائل مذهبی و اخلاقی
از اونجایی که من از خیلی جهات بچه مثبت به شمار میام، گاهی به کارایی که این بچه مثبت توی دورههایی از زندگیاش کرده فکر میکنم و نگرانیام درباره بچهها و نوجوانهای اطرافم کم میشه
با خودم میگم من که اینجوری ام، همچین کارای منفی ای هم کردم که شاید دیگران حتی تصورش رو هم نداشته باشن، ولی رد شدم و تموم شد...
چندوقت پیش یکی از اقوام داشت درباره خواهرش که یک ساله به سن تکلیف رسیده باهام درد دل میکرد که بعضی وقتا نمازهاش رو نمیخونه یا وقتی میخونه خیلییی تند میخونه، گفتم منم چندین سال نمازهام رو خیلی تند میخوندم بعدش به یه سرعت متعادل رسیدم...یکم فکر کرد گفت خب خود منم همینطور
گفتم منم بعضی نمازام قضا میشد توی سالهای اول بعد از تکلیف، چون نماز خوندن برای بچه این سنی کار آسونی نیست...باز یکم فکر کرد گفت همین الآنم برای من آسون نیست و راست میگی منم همسن فلانی بودم بعضی نمازام قضا میشد
خلاصه خیالمون راحت شد که طبیعیه و همونطور که ماها بزرگ شدیم خودمون به نمازامون ملتزم شدیم ایشالا بقیه هم میشن😁