دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

تاریکم اسماعیل!
اما…
مگر نه این که زندگی تقلایی طولانی در تاریکی‌ست…؟
.
#رضا_براهنی

طبقه بندی موضوعی

گذر عمر...

چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۳۳ ب.ظ

برای دومین بار، اثر واضح گذشتن از یه دوره ‌‌ی زندگیم رو حس کردم، زیاد بوده این اثرا ولی اینا واضح‌ترینشه 

اولی گذر از نوجوونی و اون دوره ی عجیب طرفداری از یه تیم فوتبال، پوسترای روی در و دیوار، شعر گفتنا و گریه ها و خنده ها بود ، چند وقت پیش دفتر خاطرات سیزده چهارده سالگیم رو پیدا کردم و یه صفحه ای رو پیدا کردم که توش یه چیزی با این مضمون نوشته بودم که : هی دزیره ای که الان بزرگ شدی ، هرکی و هرجا که هستی، حق نداری به من و علایقم بخندی، الان این علاقه‌ها بخشی از هویت منه ... 

و اما در مورد دومی، این ماه‌های اخیر علاقه‌ ی عجیب و غریب نوجوونا به یه گروه موسیقی برام خنده‌دار بود، هی با خودم فکر می‌کردم خب که چی؟! اخیرا یکی از دوستام منو توی یه گروه عضو کرد که علاقمندای سریال های کره ای هستن، من برای اینکه ناراحتش نکنم از گروه خارج نشدم، حدود ده نفرن که تقریبا هم سن و سال خودم هستن و خیلی سریال کره ای می بینن، این روزا که یه خرده تحت فشار روحی هستم با خودم گفتم کاش برم یکی از این سریالایی که خیلی تعریف میکنن رو ببینم ذهنم آزاد بشه برای چند دیقه، یکی دو قسمت دانلود کردم و نشستم به تماشا، واقعا به سختی خودمو رسوندم تا نزدیک اواخر قسمت اول، و اونجایی که یه سری حرکات خاص سریالای شرق آسیایی رو بروز دادن (که پسره وقتی یه دختر می بینه یهو مسحور میشه) بستمش، ... یاد روزایی افتادم که بین ۱۷ تا ۱۹ سالگی ، پشت پرده ی تخت خوابگاه از همه دنیا مخفی می‌شدم و دو شبانه روز پشت هم سریال کره‌ای می‌دیدم و عکس بازیگرا رو ذخیره می‌کردم توی لپ‌تاپ... 

به اینا که فکر می‌کنم اهمیت صبور بودن در مقابل کارای عجیب جوونا و نوجوونا رو بیشتر درک می‌کنم، حتی میانسالا و مسن‌ترها...  شاید باید به آدما زمان بدیم تا گند یه چیزی رو دربیارن و خودشون ازش خارج شن :/ شاید باید به خودمون هم همینقدر فرصت بدیم و یقه ی خودمون رو نچسبیم ...پس تکلیف زمانای از دست رفته چی میشه؟! شاید دیگه اسمش نمیشه از دست رفته، میشه تجربه ی زندگی... 

 

  • ۰۳/۱۰/۱۲
  • De sire

نظرات (۱۲)

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌
  • نکته جالبی بود که منم اخیرا بهش فکر میکنم

    حتی درباره مسائل مذهبی و اخلاقی 

    از اونجایی که من از خیلی جهات بچه مثبت به شمار میام، گاهی به کارایی که این بچه مثبت توی دوره‌هایی از زندگی‌اش کرده فکر میکنم و نگرانی‌ام درباره بچه‌ها و نوجوان‌های اطرافم کم میشه

    با خودم میگم من که اینجوری ام، همچین کارای منفی ای هم کردم که شاید دیگران حتی تصورش رو هم نداشته باشن، ولی رد شدم و تموم شد...

    چندوقت پیش یکی از اقوام داشت درباره خواهرش که یک ساله به سن تکلیف رسیده باهام درد دل میکرد که بعضی وقتا نماز‌هاش رو نمی‌خونه یا وقتی میخونه خیلییی تند میخونه، گفتم منم چندین سال نمازهام رو خیلی تند می‌خوندم بعدش به یه سرعت متعادل رسیدم...یکم فکر کرد گفت خب خود منم همینطور

    گفتم منم بعضی نمازام قضا می‌شد توی سالهای اول بعد از تکلیف، چون نماز خوندن برای بچه این سنی کار آسونی نیست...باز یکم فکر کرد گفت همین الآنم برای من آسون نیست و راست میگی منم همسن فلانی بودم بعضی نمازام قضا می‌شد

    خلاصه خیالمون راحت شد که طبیعیه و همون‌طور که ماها بزرگ شدیم خودمون به نمازامون ملتزم شدیم ایشالا بقیه هم میشن😁

     

    پاسخ:
    بله دقیقا همینطوره... 
    عجیبه که انقد فراموشکاریم... حتی در مورد خودمون

    سلام

     

    این روزها دارم خون دلی که لعل شد رو می خونم

     

    من منکر این نمیشم که باید یه سری چیزها تجربه بشه... تهِ ماجرا رو باید درآورد گاهی تا بیخیال شد... ولی این ته ماجرا گاهی خیلی هزینه داره... اگه بشه جلوش رو گرفت شاید بد نباشه... گاهی جلوگیری کردن از اشتباه بنظرم خوبه، حتی توی موارد خطرناک با سلب اختیار... بعید میدونم کسی حاضر باشه بذاره بچه اش سم رو تست کنه که ببینه چه مزه ایه!

     

    خون دلی که لعل شد این نظر رو یه کم تقویت کرد. اونجا آقا تصریح می کنه که سخت گیری های پدر ما باعث شد که ما مثل بچه های یه سری از روحانیون نشیم... خب :) سخت گیری هم گاهی لازمه دیگه :) و طبیعیه که نه برای همه و نه در هر سنی... 

    پاسخ:
    سلام 
    نه منظورم کارایی که آسیب جدی داره نبود 
    در حد همین فیلم دیدن و فوتبال دیدن و ... 
    ولی همینا هم قطعا میشه که توسط والدین غیرمستقیم مدیریت بشه و بهترین مدیریت به نظر من تماشا و مدارا و اثرگذاری هایی مثل منحرف کردن توجه به سمت و سوی های مثبته ...  


    راستی ببخشید که نشد من در مورد پست ماقبل آخرتون کامنت بذارم، این روزا خیلی درگیرم، در مورد کتابخوانی گروهی من اتفاقا خیلی علاقمندم که انجامش بدیم دوباره ، ولی بعید میدونم کسی همراهی کنه اینجا... بازم اگر حس کردید که میشه جمعی تشکیل داد من استقبال میکنم

    شما بسم الله رو بگید، ان شاءالله که میشه ادامه داد کار رو :)

     

    ممنون از محبتتون

    پاسخ:
    بسم الله :)

    دست شما درد نکنه :))

    ولی منظورم این بود که حوصله کردید مثل قدیم یه پست بذارید... شاید بقیه هم دلشون خواست و اومدن :) 

    حالا شاید لازم باشه اولین کتاب رو هم خودتون یه چیزی پیشنهاد بدید که بقیه متمایل بشن به خوندنش مثلا :) نمیدونم... توی این چیزها قطعا شما بهتر از من میدونید چی کار باید کرد :)

    پاسخ:
    چشم 
    هرچند که زیاد خوشبین نیستم ولی به امتحانش میارزه

    خدا خیرتون بده :)

    پاسخ:
    سلامت باشید 

    من فعلا در سوگ دوره ی گذشته و پذیرش دوره جدیدم!:))) ... قبلا یادم نمیاد:/

    ولی چند ماهی که گذشته انگار دارم بهش عادت میکنم!:)

    این جمله خیلی جالب بود:«هی دزیره ای که الان بزرگ شدی ، هرکی و هرجا که هستی، حق نداری به من و علایقم بخندی، الان این علاقه‌ها بخشی از هویت منه ...»

    این تجربیات گاهی خیلی میتونن مفید باشن برا ارتباط برقرار کردن مؤثر با بچه ها! 

    وقتی یه حرفی میزنی میپذیرن چون میدونن این دوره رو گذروندی و درکشون میکنی. 

     

    پاسخ:
    عزیزم :))) ان شاء الله وقتی به گذشته فکر میکنی لبخند رضایت رو لبت باشه 


    آره کلا نوجوون خیره ای بودم :)) 

    درسته، مخصوصا برای شما که با بچه ها سر و کار دارید 

    سلام :) 

    رسیدن به خیر🌱 

    این «یقه‌ی خودمون رو نچسبیدن!» به نظرم خیلی خیلی مهمه. می‌دونی اون زمانی که این روحیات و اخلاق متفاوت رو داشتیم حتما فکر می‌کردیم درست‌ترین شیوه‌ی زندگی همینه حالا درست یا غلط... 

    به نظرم این احترام گذاشتن به هویت خودمونه، یه جور «پذیرشِ» خودمون؛ شاید اگر این راه رو نمی‌رفتیم و توی مسیر دیگه‌ای بودیم اصلا اتفاق خوبی نمی‌افتاد و همه‌چیز دگرگون می‌شد؛ کی می‌دونه؟!

    اگر مدام بخوایم هویت خودمون رو توی برهه‌های مختلف زندگی زیرسوال ببریم همــــــــــه‌ی عمر باید خودمون رو بابت یکسری رفتارها و کارها یا عقاید و باورها شماتت کنیم؛ البته مطمئنا منافاتی با این قضیه نداره که همیشه باید سعی کنیم رو به جلو بریم نه پسرفت کنیم :)

    پاسخ:
    سلام رفیق عزیزم 
    اگه منظورت خونه ست، که همچنان آواره ایم :)) اگه منظورت اینجاست ممنونم ❤️ 

    دقیقا موافقم باهات ... چه خوب میشد اگه حالمون با گذشته خودمون خوب بود ... 

    راز ارتباط سالم با بقیه اینه که خودمون رو زیادی علیه السلام نبینیم....و تو ارتباط با نوجوونا، به طریق اولی....

    و البته این با ایجاد عادات مثبت یا پالایش محیطی معقول توسط والدین منافاتی نداره...

    و اون که گفتید به یه سری مراحل و کارها نگیم زمان تلف شده همراهم، اونها فرصتهای رشد هستند به واقع....

    پاسخ:
    سلام بهار جان 
    ممنونم که سر میزنی دوست عزیزم :) 


    درسته ، هرکی یه روشی برای گذران دوره های حساس زندگیش داره... 

     بنده یه عدد گند زده، که حالش الان خوبه 😅

    همه چی میگذره

    پاسخ:
    سلام عزیزم :) بله همه چی میگذره ... 
    ان شاء الله که خوب بگذره 

    سلام عزیزم 

    ان شاءالله

    زمان بزرگترین معلم انسانه...
  • سارا سماواتی منفرد
  • سلام

    چه جالب یه چیز خنده دار برای خودم بعد از اینکه مطلبت را خواندم من تازگی ها به سریال های کره ای معتاد شدم 😁🤪🤪🤪 این را کجای دلم بزارم .

    پاسخ:
    سلام عزیزم :)) 
    توی شرایط شما اعتیاد به سریال کره ای از شیر مادر حلال تره، ببین و رها باش مامان خانوم 

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">